رودِ روان ...
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم #شعر_نو زندگی جاری بود ، مثل آن رود بزرگ ؛ یا که آن دشت وسیع ، گاه آرام و گهی طوفانی ؛ گاه ابری و گهی مهتابی ؛ گاه گریان و گهی در شادی ؛ گاه راضی و گهی هم شاکی ؛ گاه در خانه ؛ گهی مهمانی ؛ گاه در جمع و گهی تنهایی ؛ گاه در… بیشتر »
3 نظر
روزهایی که دارد می گذرد ...
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم روزهایی عجیبی دارد میگذرد ، شاید از آن روزهای خاصی که خاص می شود توی زندگی ؛ که همیشه گوشه ی دنج ذهن جا خوش می کند .. تمام آنچه که از زندگی آموختیم ، این روزها به کارمان می آید ، تمام ایمانی که ذخیره کردیم ، برای توسل و توجه… بیشتر »
توسل مادرانه
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم حوریه را توی بغلم فشار می دهم و مثل بچگی هایش دستم را آرام تکان می دهم .. موهای لخت دخترک با حرکت دستانم ، تکان تکان می خورد . ورم لپش ، یک شکل هندسی خاصی داده به صورتش ، با خواندن حمد شفا خودم را آرام می کنم و دخترک را… بیشتر »