میانِ ماهِ من تا ماه گردون ...
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم یاد گرفته ام حضرت آقا که صحبت می کنند دو گوش و دو چشم دارم دو تای دیگر هم قرض می کنم تا حرف هایشان را خوب بشنوم. امروز حضرت آقا آمده اند به ما گوشزد کنند : شهادتِ حاج قاسم ، حضور میلیونی در تشیع سردار مقاومت و پرتاب موشک… بیشتر »
11 نظر
نیت کن و لبخند بزن ...
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم حالم خراب است اما باید بنشینم حواسم را دودستی بچسبم و درسم را بخوانم . حالم خراب است اما باید امید را ، نشاط را ، سرزندگی و طراوت را به خانه بیاورم . حالم خراب است سست شده ام ، ذهنم کرخ است ، تیر می کشد ، منگ است ، هنوز از… بیشتر »
گل به خودی
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم نَقلِ امروز ما شده نَقلِ گل به خودی ، اونم تو دقیقه ی نود ، در حالی که همه چیز خیلی خوب پیش می رفت و بازی رو برده بودیم . حالِ الان شده نقل مهاجمی که ۹۰ دقیقه رو فقط دویده ، به عرق افتاده ، از دل و جون جنگیده حالا توی دفاع… بیشتر »
رفیق_عزیز_آقای_ما
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم همیشه در شرایط سخت ، وقتی مستاصل می شدیم ، آن وقت هایی که از خودی و غریبه ها می خوردیم ؛ آنوقت هایی که امر مشتبه می شد ؛ امیدمان می رفت سمت رهبرمان . چشم مان می شد دهانِ آقا . حضرت آقا افاضه می فرمودند ، دُرفشانی می کردند… بیشتر »
علم_بر_زمین_مانده_بانو
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم علم بر زمین مانده بانو ! دهه ی شصت ، دهه ی جنگ بود ، دهه ی توپ و خمپاره و مسلسل بود. دهه ی ناامنی ؛ دهه ی هراس ؛ دهه ی قحطی بود ؛ آینده روشن نبود ؛ انقلاب نوپا بود ؛ خون بود ؛ ترور بود ؛ اما (؟) رسم علمداری برجا بود… بیشتر »
جهانی صلابت زینب گونه ....
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم یک زینب می آید و رجز می خواند ؛ یک زینب در انبوه جمعیت می خواند. نوشته ها را مو به مو . اولش از مولا و آقا شروع می کند ؛ از آقایی که علمدارش رفته و بر نگشته ، از آقایی که همه چیزمان فدای یک تار مویش است . اصلا خیلی از بی… بیشتر »
سردار دل ها
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم سلام سردار دل ها عجب جمعه ابی بود امروز قرار گذاشته بودیم برویم بیرون . وسایل را هم جمع کرده بودیم . اما ؛ دلمان که خون شد پای رفتنمان نبود . پای دل که دنبالت نباشد پاهای جسمت هم همراهی نمی کند و امروز پای جان و پای جسممان… بیشتر »
یک دنیا حرم بی بی زینب سلام الله
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم امروز از آن روزهایی بود که خُلقم گرفته بود ؛ از آن روز هایی که هیچ چیز حالم را عوض نمی کرد . از آن روزهایی که فقط می خواستم چشم هایم را ببندم و بخوابم و به هیچ چیز فکر نکنم . حالم بد بود ؛ چرایش شاید هزار و یک دلیل داشت ؛… بیشتر »
بارقه ی امید دانش آموزی
بسم رب المتعال #به_قلم_خودم بعد از چند روز تعطیلی مدارس امروز بچه ها رفتند مدرسه. خیابان نسبتا شلوغ تر از قبل است . بچه ها پیاده ، با موتور یا دو چرخه و ماشین راهی مدرسه هستند. از پس هر کوچه یک بچه ی به اصطلاح مدرسه ایی می جوشد و این یعنی جوشش زندگی .… بیشتر »