دو سال مادری .. یک عمر نوکری
بسم تعالی
#به_قلم_خودم
همیشه سالگردت که میشود بدجور دلم میخواهد بهترین رزق را حواله ات کنم .. بهتربن که در توانم باشد .. امروز سر مزارت به نیابتت سلام دادم به ارباب بی کفن و از ته دل خاستم کریمانه بر خوان با کرامتشان میهمان شوی … اگر توانستی ، حوصله خرج کنی حمد و سه توحید به روحش هدیه کن .. عاقبتت بخیر و ختم به شهادت رفیق …
حمد برای اموات کرونایی از طرف حضرت امیر
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
دلم برای آن ورودی حرم #حضرت_امیر ، آنجایی که از سمت #وادی_السلام (عشقم) وارد می شویم ، تنگ شده است ؛
آنجایی که میان آن همه شلوغی و اضطراب ، آرامش و ابهت #مولا بد جوری چنگ به دلت می اندازد ..
دلم برایت تنگ شده #پدر_امت ؛ این دلِ لامصبِ زبان نفهم ، #کرونا و غیر کرونا نمی شناسد ؛ #قرنطینه و #اوضاع_اضطراری سرش نمی شود …
یادش بخیر پارسال همین روزها و شب ها بود که میهمانت بودیم ؛
وجب به وجب حرم را از بر شده ام ، دلم در صحن و سرایت می چرخد .
از زیر ناودان طلا و دو رکعت نماز باصفایش و ایستادن مقابل ایوان تمام طلا پر می کشد و به جای انگشتان مبارکتان روی سنگ قبر گره می خورد .. اصلا همین جا مینشینم روبروی مولا .. همین جا که شیرین ترین جای دنیاست … همین جا نزدیک نفس هایت … نزدیک مرام و مردانگیت .. دلم هواییِ #نجف شده است ..دلم برای پدر ترین پدر ؛ مردترین مرد ؛ آقاترین آقا لک زده است …
این بارِ آخری که میهمانت بودم چقدر غبطه خوردم که کاش من هم ساکن نجف بودم ؛ هم جوارت ؛ چسبیده به گوشَت ..
آقای من …
#وصی_نبی … مرا از محبتت سیراب کن ..
این روزها #خادمان_سلامت را که می بینم یاد مرام و معرفت تو می افتم …یاد #مکتب_علوی .. یاد #لیله المبیت … یاد ِ شجاعت و شهامت بی مثل و مانندت …
طبق آمار این روزها بیش از ۵۰۰ نفر جان خودشان را از این بیماری از دست داده اند ؛ به نظرم اینها را خدا خریده تا با رنج و دردِ #بیماری دست و پنجه نرم کنند و با #تب و #درد درگیر شوند و با #غربت جان بدهند و به #خاک سپرده شوند …و یقین دارم همین غریبی و در بستر مردن خودش یک اجرِ مضاعف است …
اصلاً بیایید با هم یک قرار بگذاریم ؛ هر شب قبل از خوابمان یک #حمد_و_سوره برای تمام آن هایی که #شب _اول_قبر شان است از طرف حضرت امیر هدیه کنیم … به یاد مردانگی و دل دریایی مولا ….
#پویش_حمد_برای_اموات_کرونایی
همه ی دینم ؛ عشقم ؛ نفسم ؛ به خواب هم که شده میهمانم کن …
#ما_را_به_دعا_کاش_فراموش_نسازند.
سردار دل ها
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
سلام سردار دل ها
عجب جمعه ابی بود امروز
قرار گذاشته بودیم برویم بیرون .
وسایل را هم جمع کرده بودیم .
اما ؛ دلمان که خون شد پای رفتنمان نبود .
پای دل که دنبالت نباشد پاهای جسمت هم همراهی نمی کند و امروز پای جان و پای جسممان ؛ پای اتومبیل سردار بود ، پای دستی که تنها جامانده ء سردار بود.
بغض داشتیم ،
همسر دستت را که می بیند ، رو به من می گوید باز هم انگشتری مانده روی دستهایت ؛ کربلا به انگشتر هم رحم نشد .
و من آتش گرفته را شعله ورتر می کند .
وقتی دلم سنگین است یا یک کوه حرف دارد ، چفیه روی دوشم آرامترم می کند .
چفیه ام را که می اندازم یک دریا آرامش می آید برایم .
یاد روزهایی که با چفیه برایمان حرف می زدی بخیر .
ورودی نماز جمعه پاهایم می لرزد .
دوستی برایم نوشته دارم دِق می کنم
آن یکی نوشته انگار دوباره بی بابا شده ام و این حالِ خرابم را خرابتر می کند سردار.
شعار مرگ بر آمریکا در مصلا پیچیده ؛ امروز سیر نمی شوییم ازمرگ بر آمریکا .
نشسته ایم توی صف نماز ، خطبه ها شروع می شود
انا لله و انا الیه راجعون
…
صدای ریز هق هق گریه ها در هم گره می خورد
فکرش را هم نمی کردم یک روزاینجا در صف نماز جمعه بنشیم و این پیام را بشنویم حداقل به قول حضرت آقا نه حالا !(نه به این زودی ها)
اما سردار بودنت که آن همه برکت بود در رفتنت حتما برکتی مضاعف نهفته است .
این جمله را که همسر می گوید حرارت غمم کمتر می شود دلم آرامتر می شود .
اما این دلِ در فراق حضرت سردار را چگونه می شود رام کرد ؛
چگونه می شود آرامش کرد .
اگر آقا می گوید انتقام می گیریم که می گیریم ان شالله ؛ داغمان را سبکتر می کند.
اما با جای خالیت چه کنیم .
با فراغ نبودنت .
مالک زمانه حالا که اینگونه غریب پرکشیدی
آیا باز جایی هست که بنویسند ؛ چرا مرگ بر آمریکا؟ .
هنوز مسولی هست که بگوید تعامل با آمریکا !
هنوز هم وطن دوستی هست که بگوید مذاکره با آمریکا ؟
عزیزِ دلِ همه ی ما
جایت زمین نبود ؛
زمین جای تو نبود.
دعایمان کن و
سلام ما را هم به خیلِ شهدا برسان و برایمان سرنوشتی مثل خودت بگیر .
سرنوشتی که پایانش ختم به شهادت شود .
ان شاءلله
یک دنیا حرم بی بی زینب سلام الله
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
امروز از آن روزهایی بود که خُلقم گرفته بود ؛ از آن روز هایی که هیچ چیز حالم را عوض نمی کرد .
از آن روزهایی که فقط می خواستم چشم هایم را ببندم و بخوابم و به هیچ چیز فکر نکنم .
حالم بد بود ؛ چرایش شاید هزار و یک دلیل داشت ؛ اما مهم تر برایم این بود که نمی خواستم ، حالم را به اطرافیانم منتقل کنم ، (چون اعتقادم اینه که حال ما همیشه اینجور نمی مونه اما تاثیر حرفها و رفتارهامون همیشه در خاطراتشون می مونه) . پس سعی می کردم کمتر حرف بزنم ،
هانیه بعد از کلاسش بیشتر از هر روز برایم حرف زد ؛ حرف زد و زد و زد .
و من نگاهش کردم و سرم را پایین انداختم و گوش کردم و خندیدم و شریک خاطراتش شدم .
و شدم یک مادرِ مهربان که چقدر امروز خوب همراهیش می کردم.!
نزدیک اذان مغرب بود ؛ تصمیم داشتم بروم مسجد ؛ و تمام انرژی منفی را ببرم و حس های خوب را با خودم جمع کنم و بیاورم .
اما آن هم نشد ، سستی و تنبلی و دغدغه های درونی داشت حسابی آزارم می داد.
همسر داشت سوال طرح می کرد . حوریه داشت قرآن فردایش رابرایم می خواند و من به زور داشتم هجی کلمات قرآنی را با صدای بلند می خواندم تا آن گرفتگی درونی ام را پنهان کرده باشم .
ناگهان تلوزیون حرم با صفای عمه ی سادات ؛ عقیله العرب ؛ بی بی زینب سلام الله علیها را نشان داد .
همسر به سمت تلوزیون خیره شده بود ،
من نفهمیدم کی از هجی کردن دست کشیده بودم و محو تلوزیون شده بودم ؛ حوریه هم آرنجش را روی پایم گذاشته بود و خیره بر قاب تلوزیون .
چند دقیقه ایی عمه جانمان ما را مست خود کرده بود ؛ همه محو حرم و بارگاهش بودیم .
نمی دانم هر کسی در دلش چه به بی بی می گفت اما من حسابی دلم را ریختم روی دایره .
حسابی خودم را سبک کردم .
شستم و بردم غبار دلم را .
گفتم و گفتم و گفتم .
امشب از بی بی می خواهم به حق ولادتش ( و عیدی ما ) ، نگه دار ته مانده ی ایمانمان باشد .
روزگار هزار تکه ایست .هزار رنگ ؛ هزار عقیده ؛ هزار مکتب …
بی بی جان می خواهم پای عَلَمتان بمانم ، مانند مدافعان حرم؛ من هم مدافع عقاید و راه و روشتان باشم ، اگر چه بهایش برایم سخت باشد ، دستم به دامانتان .