پایانِ املای پر غلط زندگی ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
آن زمانی که یک #دخترِ_معمولیِ هفده ساله تصمیم گرفت وارد #حوزه شود ؛ خیلی از سختی ها و #چالش های پیش رویش تصور روشنی نداشت ؛ لیکن تنها و تنها می دانست که دلش در آنجا و پیش این جماعت آرام است و این آرامش را با هیچ چیز عوض نمی کرد .. روزها گذشت و خیلی زود وارد #زندگی_طلبگی هم شد و برای خودش کلی #مسولیت تراشید و احساس کرد ، حالا هر کار و هر تصمیمی را علاوه برای خدا و دل خودش باید از نظر دیگران هم سبک و سنگین می کرد ، باید حواسش به ذره بین نگاه دیگران از دوست و همسایه و فامیل و آشنا بود .. سختیِ کار زمانی بیشتر بود که خودش و همسر جان راه خلاف جریان آب را پیش گرفته بودند .
نه دلِ بریدن از هدف را داشتن ، نه دلِ ترک اطرافیان .. پس با سختی ها ساختند …
حالا … درست زمانی که ۱۶ سال و ۴ ماه که از همسفر شدن با یک #سرباز_امام_زمان “عج” گذشته و دختر جان دارد وارد چهاردهمین سال زندگیش می شود و این #کرونا پای او را هم مانند هم سالان معصومش به فضای مجازی باز کرده است …( البته با تمام نظارت و مراقبت و توکل و توسل .. ) نوجوانی دخترجان برایم شیرین تر جلوه می کند ..
این کرونا و این فضای مجازی زورکی ، برای من ، دلِ دخترکِ در حال حفظ را نمایان تر کرد …
با دیدن وضعیت و دلنوشته های دخترک گوشه دلم یک عالمه حس خوب میهمان می شود …
وقتی خواندم در زیر نام کاربری اش نوشته ” خدایا در پایان املای پر غلط زندگیم بنویس شهادت ..”
بدنم لرزید ؛ دلم قنج رفت ، پاهایم قوت گرفت ، گوشه ی لبم لبخند نشست و گوشه ی چشمم اشک !
وقتی نوشته های #وضعیت ش را می خوانم ؛ یا دلنوشته هایش را ؛ می بینم خلافِ جریانِ آب حرکت کردنِ ما درست است که سخت بود ،
جنگیدن با چنگ و دندان برای #عقاید گر چه #دلگیر و #غصه دارم می کرد و گاهی بسیاار سخت و سنگین بود ؛ اما در پس هر سختی حتما و حتما یک #راحتی و #گشایشی هست ..
خدایا ؛ هانیه ی امروز من گشایش دیروز ماست … برای آینده ی امروزمان هم گشایش بفرست و برای سختی دیروز و امروز و فردایمان هم گشایش #فرج مهدی زهرا عج را می خواهیم .. ان شالله .
رودِ روان ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
#شعر_نو
زندگی جاری بود ،
مثل آن رود بزرگ ؛
یا که آن دشت وسیع ،
گاه آرام و گهی طوفانی ؛
گاه ابری و گهی مهتابی ؛
گاه گریان و گهی در شادی ؛
گاه راضی و گهی هم شاکی ؛
گاه در خانه ؛ گهی مهمانی ؛
گاه در جمع و گهی تنهایی ؛
گاه در خلوت و گاهی جمعی ؛
گاه پر کار و گهی بیکاری ؛
گاه در قهر و گهی هم آشتی ؛
گاه خوش خُلق و گهی بدخُلقی ؛
گاه در خانه و گاهی مسجد ؛
گاه رقاصه و گاهی عابد …
تا که یک ذره ی منحوس در این آب افتاد،
گر چه یک ذره ولی غوغا کرد،
هم چیز بر هم خورد ..
دلِ دنیا ترسید …
قاصدک هم لرزید
درِ مسجد بسته …
درِ تالار و عروسی بسته ؛
و محلِّ تحصیل ؛
و اداره تعطیل ،
و دهن ها بسته …
گذرِ هفته و روز و ساعت ،
ز کف صاحب آن در رفته …
و همین ذره ی منحوس که در آب افتاد…
مثل یک آیینه ؛
استخوان در سینه ؛
و دِلی پر پینه ،
خلق را خوب روایت می کرد :
یک طرف درمانده ؛
یک طرف دست به دست … و کمر را بسته ،
یک طرف حاصلِ بی اخلاقی ؛
یک طرف زاده ی اخلاق نبی،
یک طرف #وحشی و پست ؛
یک طرف موج صفا در این دشت ،
رود راهی دیار باقی ست …
با ذره و بی ذره ، رهش معلوم است …
مقصدش معلوم است ؛
خالقش معلوم است ؛
آنکه در دست و عصا معجزه قایم کرده ؛
در دل ذره و رود ؛
فرصت و تجربه پنهان کرده ،
آنچه پیداست که این رود روان است …
پاک و ناپاک ؛ همه در جریان است …
و خدا هم شاهد ؛
و خدا هم ناظر ؛
و خدا هم قادر ؛
و خدا بیشتر از پیش به خلقش نگران است ،
و به ما بیشتر از مادر خود ، مهربان است …
روزهایی که دارد می گذرد ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
روزهایی عجیبی دارد میگذرد ، شاید از آن روزهای خاصی که خاص می شود توی زندگی ؛ که همیشه گوشه ی دنج ذهن جا خوش می کند ..
تمام آنچه که از زندگی آموختیم ، این روزها به کارمان می آید ، تمام ایمانی که ذخیره کردیم ، برای توسل و توجه برای گذر از این لحظات و روزها کمکمان می کند …
این روزهای خانه نشینی ، بیشتر یادمان داد که ما انسان ها همان قدر که به کنار هم بودن احتیاج داریم به تنهایی و خلوت هم نیاز داریم … گاهی بنشینی یک جای دنج و خلوت ، تنها و به دور از هیاهو و جار و جنجال دنیا و کمی خودت باشی …
این روزهای خانه نشینی بیشتر یادمان داد که هر چقدر نزدیکانت را بیشتر احترام کنی و برایشان وقت خرج کنی انعکاسش را در رفتارهایشان خواهی دید .. پس برای خاطر خودت همه که شده به صغیر و کبیر زندگیت احترام بگذار ..
این روزهای خانه نشینی یادمان داد که اصل اول ، تغییرِ راه و روش خودِ ماست ؛ خودمان اگر تغییر کنیم دیگران هم متقابلا تغییر می کنند ، پس مهربانی ، گذشت ، صبر و تمام خوبی ها را از خودمان شروع کنیم …
این روزها یادمان داد هر چقدر بی حال و تنبل و نا امید شویم هییچ کس به اندازه ی خودمان نمی تواند کمکمان کند تا بر بی حالی و تنبلی و ناامیدی پیروز شویم و به زندگی رنگ امید و عشق بپاشیم …
این روزها که مثل تمام روزهای عمر می گذرد ، روزهای خوبی است ؛ روزهایی که می توان از آن برای یک ری استارت کامل استفاده کرد …
توسل مادرانه
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
حوریه را توی بغلم فشار می دهم و مثل بچگی هایش دستم را آرام تکان می دهم .. موهای لخت دخترک با حرکت دستانم ، تکان تکان می خورد .
ورم لپش ، یک شکل هندسی خاصی داده به صورتش ، با خواندن حمد شفا خودم را آرام می کنم و دخترک را آرامتر ..
این را از پدرم به ارث گرفته ام ؛ در موقع مریضی دستش را می گذاشت روی پیشانی ام و سوره ی حمد و آیت الکرسی را آرام آرام برایم می خواند لحن آرام بخش صدایش که می پیچید توی گوشم درد و مریضی انگار خجالت می کشید نرود بیرون .
حالا من برای طفل معصومم که از درد دندان تاب و توان ندارد ، #حمد شفا را بلند بلند می خوانم و او با چشمان خیره به من ، خودش را رها کرده توی بغلم … از نگاهش انگار که آرام می شود ؛ مثل همان آرامشی که از #توسل بابا می گرفتم .
یک چیزهایی هست که توی سختی ها می تند با گوشت و استخوانت ، یک چیزهایی که مثل یک #حمد_شفا همیشه در #سختی ها یادت می آورد خدا را داری ..
حالا اگر #کرونا آمده و خانه نشینیم و سختی ها هزار و یک جور برایمان جور شده یادمان باشد که هنووز چیزهای ریز و درشت کم نیست دوروبرمان …
همینکه در این سختی ها هنوز روزنه ی امیدمان کور نشده ، همینکه خدایی هست #مهربانتر_از_مادر و #نزدیکتر_از _رگ _گردن
همین ها چیزهایی است که در روزمرگی های زندگی برایمان عادی شده اما اگر به چشممان نیاید و قَدرَش را ندانیم خدایی ناکرده یک روز برایمان آرزو می شود ..
#سلامتی و #امنیت دو نعمتی هستند که وقتی نباشند قدرش می آید دستمان …
بی مهری های کرونایی
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
از کی تا حالا اینقدر #بی_رحم شده ایم ؛ از کی تا حالا اینقدر #بی_انصاف شده ایم ؛ از کی توانستیم اینقدر #خودخواه باشیم … درست از کی ؟
وقتی بسته ی #نیروهای #جهادی که شامل #ماسک و #ژل_ضدعفونی و #قرص_ویتامینه هست را می گیرد ؛ عوض تشکر چند تا حرف هم بار #بسیج می کند ؟ این جواب محبته…
طلبکاریم ؛ گله مند که دیر #اطلاع_رسانی کردند و با جانِ ملت بازی شده ، اما نوبت #مسافرت های #نوروزی که شد همه صف کشیدن توی جاده ها .. علی رغم هشدارها ! الان با این هجم #مسافرت یک موقع ایی با جان ملت بازی نشه ؟؟
چطور می توانند به #حرم #اهل بیت جسارت کنند ؟ مگر در #اذن_دخول نمی خوانند : آقا جان شما مرا می بینید ؛ جواب سلامم را می دهید ؛ این رعایت #ادب مقابل #پسر_فاطمه است ؟ …
این مرام ، شایسته ی #دختر_موسی_بن_جعفر (ع) است ؟
چطور هیچ #کشورِ درگیری #قرنطینه نکرد، اما ما #نظام #جمهوری_اسلامی را برای #قرنطینه نکردن زیر سوال می بریم …
هیچ کشوری این هجم از #همدلی و #همدردی و #کمک و #همکاری_خودجوش_مردمی را به خود ندید اما ما برای این موهبت زبان #سپاس نداشتیم … ما ندیدیم و فقط #غر زدیم …
از کی اینقدر #بی_محبت و #بی_معرفت و #بی_منطق شدیم …
می دانید از کی ؟ از آن وقتی که حواسمان به #خوراک ذهنمان نبود .. از آن وقت که به #اخبار_دشمن #اعتماد کردیم و به اخبار خودی نه !
از آن وقت که #منبع خبرمان شد #بی_بی_سی ؛ #من_و_تو ؛ #اینترنشنال و …
از همان وقت کم کم بی معرفت شدیم ؛ بی محبت ؛ بی منطق …یعنی بی معرفتمان کردند ؛ بی محبتمان کردند ؛ بی منطقمان کردند و نفهمیدیم …
حواسمان به #نعمت های زندگی مان باشد …
#نیروی_جهادی در کشور ما یک #سرمایه است ..#ایثار و از #خودگذشتگی جامعه ی ما در جهان تک است ..این ها نعمت های امروز ما هستند …
#شکر_نعمت #واجب است #مسلمان ؛ شکر نعمت فراموشمان نشود …
#کرونا آمده ؛ انسانیت و فهم که از بین نرفته ؛ کمی ملایم تر ؛ کمی #مهربان تر ؛ کمی #منطقی تر