جهاد یحیی گونه ...
سلام و ادب
از یک طلبه ی دغدغه مند :
بر همه مسلمانان فرض است تا با همهی امکانات خود در کنار ملت لبنان بایستند.
زمان زیادی از حکم تکلیفی که حضرت آقا فرمودند نگذشته و شاید مانند من ، بین طلاب خواهر کم نباشند که بین خود و خدای خود به فکر نشسته و بدنبال وظیفهی شرعی حواله شده از سمت امام جامعه باشد ، وظیفه ای که با وظایف دیگرش تداخل نکند ، با موقعیت و امکاناتش جور باشد ، با شرایط جنگی امروزی تطبیق داشته باشد .
ما که کیلومترها از میدان نبرد دوریم .
واقعاً از ما چه کاری بر می اید و چه مسولیتی بر عهدهی ماست ؟
شنیدیم گفتند فقط پول حواله کنید .
بهترین و راحتترین کمک شما به حزب الله.
لایوها و سخنان مردان در میدان را که میدیدیم و میشنیدیم شنیده ها را تقویت میکرد .
اما آیا با کمک مالی و ترغیب دیگران به مشارکت مالی تمام وظیفهی ما انجام شده بود ؟ و این چیزی بود که باز هم ذهن های دغدغهمندانی را مشغول ساخته است .
مشکل اینجاست که نهاد قابل توجه و در خوری هم برای سامان نیروهای مستعد و سرگردان نبوده یا کم است و ما جمعی آتش به اختیار در وسط معرکه ایم .
طلبه امروز پیرامون تحولات منطقه باید بداند :
_تاریخچه تجاوز به فلسطین و شکل گیری رژیم غاصب چیست ؟
_ شبهات پیرامون واگذاری زمین های فلسطین به یهودیان چیست ؟
_سیاست رفتاری ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی چه بوده
_هدف ، شعار و نگاه رژیم اشغالگر نسبت به قوم یهود و دیگران اقوام و نقشهی جغرافیایی که برای خود متصور است چیست ؟
_نمادها و شعارهای اصلی رژیم منحوس چیست ؟
_تاریخچه مواجهه فلسطینیان با غصب کشورشان چیست و تفکر مقاومت از چه زمانی شکل گرفت ؟
_اعتماد به غرب و مذاکره و گفتگو چه خسارتهایی برای ملت فلسطین بدنبال داشت ؟
_چگونگی شکل گیری محور مقاومت
_نقش کلیدی ایران در جریان سازی و بیداری ملتهای منطقه و تشکیل محور مقاومت
_تحلیل مبانی فکری حضرت امام و سخن کلیدی و معروف ایشان « راه قدس از کربلا می گذرد»
_سخنان حضرت آقا و مواجهه ایشان در تشکل سازی محور مقاومت
_سیاست خارجی ایران و عدم دخالت در امور داخلی کشورها و نقش مستشاری جمهوری اسلامی
_چرا باید برای مقاومت هزینه بپردازیم
_ منظور از کمربند مقاومت چیست ؟
وووو
باید بداند و تببین کند ؛ از طرق مختلف ،
از تولیدات رسانه
از بروشور و پک فرهنگی
از متن سخنرانی
ووو
آیا امروز حوزه برای طلاب مستعد و دغدغه مند برنامه ای دارد ؟ آیا انان را برای جهاد تببین اماده می کند ؟ ایا کمکی بالاتر از جهاد تببین به جبهه مقاومت سراغ داریم؟
مگر نه این است که خوراک موشک های ما مرگ بر اسراییل است ؟!
چه کسی باید این مفاهیم را منتقل کند ؟
جهاد تبیین متوجه چه کسی بیشتر از طلاب ماست ؟
برخیز که نوبت جهاد توست ، چفیه بر صورت بکش و مانند بقیهی رزمندگان جنگ نرم ، جهاد کن …
جهادی زنده کننده
جهادی یحیی گونه …
حسینیه ی بنی فاطمه
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
همیشه وقتی ورودی #حسینیه_بنی_فاطمه می رسیدم ؛ صدای #دعا و #مناجات یا #سخنرانی و #عزاداری می پیچید توی گوشم . همیشه آنقدر ماشین پارک بود دم در #حسینیه ، که حتی وسط خیابان هم قطاروار ماشین پارک کرده بودند .
امروز ولی روبروی حسینیه ، کنار حسینیه حتی دم در حسینیه تا چشم کار می کرد جای پارک ماشین بود …
یک ماشین دنده عقب آمده بود دم در ؛ مرد میانسالی به کمک یه #روحانی #معمم کیسه های پلاستیکی پر از #ماسک را به داخل می بردند ، قدم هایم را کندتر کردم و با اندکی تامل وارد حسینیه ی سوت و کور شدم …
با آسانسور رفتم طبقه ی بالا ؛ طبقه ایی که #خواهران مشغول بودند . کاملا #ضد_عفونی و #استریل با #ماسک و #پاپوش و #کلاه وارد شدم .
حس قرار گرفتن در این محیط برایم قشنگ بود ، کمی دلم در خانه بود پیش بچه ها ، کمی پیش دکترها و پرستارهایی که دارند می جنگند ، کمی هم میان انبوه زنانی که بی چشم داشت کش ماسک ها را می چسباندند. این ها شاید مثل من حتی به خانه ی پدرشان هم برای تبریک عید نرفته باشند ، شاید احوالپرسی عیدشان در حد یک تماس تلفنی باشد ، اما یک عشقی ، یک وظیفه ایی و احساس مسولیتی تمامشان را اینجا جمع کرده بود.
یک حسینیه یک کارگاه تولید سلاح شده بود ، یک حسینیه یک میدان رزم شده بود .. صدای مداحیِ یکی از آقایان که در سالن پخش می شد فضا را روحانی تر کرده بود ، ماسک ها که می آمد زیر دستم برایشان حمد می خواندم ، حمد شفا تا بخورد فرقِ سرِ این ویروس منحوس ؛ تا سپر شود برای پرستاران و دکترهای جهادی ..
صدای مداحی مدتی بود که قطع شده بود و ما گرم کار ، گرم زدن کش به کناره های ماسک ؛ هر بار که دستم از حرارت چسب می سوخت یاد سوختن در روز حساب می افتادم سوختن برای این تنِ ضعیف، سخت است … یاد #"یا ایُها الاِنسان اِنّکَ کادحُ اِلَی ربِّک کَدحاً فَمُلاقیه”
صدای دعای توسل پیچیده بود توی حسینیه ، خانمها ماسک ها را با #توسل و #سلام و #صلوات می بستند ، با یک عقیده و اعتقادی ، با دستِ دل ..
همچنان گرداگرد هم سر میز نشسته بودیم ؛ هر بیست دقیقه دستهایمان را ضد عفونی می کردیم ؛ فاطمه ی پانزده ساله که با مادرش آمده بود داشت مشاوره ی ازدواج می داد ، پخته تر از سنش بود ، وقتی داشت می گفت : ” به خیلی از حرف ها نباید اهمیت داد راه درست را که انتخاب کردی باید بروی ” ذهنم دوید سمتش ، دوستداشتنی تر و بزرگتر از قبل شد برایم … حرفی که زد یک کوه تجربه پشتش بود ؛ این را به مادرش هم گفتم ..
امروز در #حسینیه_ی_بنی_فاطمه یک کلاس درس بود ؛ درس از خودگذشتگی ؛ ایثار ؛ توسل …
کوچک و بزرگ هم نداشت ، غریبه و آشنا هم نبود ، همه خواهرانه با هدفی مشترک نشسته بودند ، مزه اش مثل اعتکاف ماه رجب ؛ یا احیای شب قدر بود .. خیلی شیرین و دوست داشتنی ..
از آن حس هایی که فکر می کنی این لحظات جزء ساعات عمرت حساب نمی شود ..
پ ن :
از نوشتن این متن اِبا داشتم اما برای رضای خدا نوشتم تا به سهم خودم رنگ عاشقانه ی جهادگران را بپاشم توی دلهایتان …
حساب و کتاب کرونایی ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
کرونا که آمد ؛ نشستم دو دوتا چهارتایی کردم دیدم در تقویمِ روزه های قضایم بد جور خِنِسی افتاده ؛ دیدم نعمتِ زمان و فراغت بالی که الان دست داده را نباید از دست داد .
دیدم منم و روزه هایی که برای دخترها قضا شده ؛ منم و روزه هایی که در دو بارداری ناموفق برایم یادگاری مانده .. دیدم همیشه برای گرفتنِ روزه ی قضا، با کار و بار و برنامه و درس و بحث و رسیدن به زندگی و تعطیلی آخر هفته ی خانواده ، بهانه ها درست جور می شد …
خُب ؛ حالا که قرار است ، خانه نشین باشیم حالا که قرار است آرامتر به زندگی جریان بدهیم ؛ حالا که باید صبورتر باشم ؛ برنامه ریز تر باشیم ؛ خداترس تر باشیم ؛
حالا که انگار مرگ نزدیک تر شده و خدا ، خداتر..
حالا دوست دارم با رحمت واسعه ی رجب ،، پاکیزه شود دفتر زندگی ام ..
دوست دارم ؛ از روزهای کرونایی برای من ، عشق بماند ؛ برای من معنی درستِ زندگی بماند ؛ برای من “حاسِبوا قَبلَ اَن تُحاسَبوا” بماند ..
حساب و کتاب کنیم ؛ اگر کینه ایی به دل داریم ؛ بگذریم ؛ اگر حقی بر گردنمان است ببخشیم ؛ اگر حقی ضایع کردیم ، حلالیت بطلبیم ..
اگر نمازی قضا شده در برنامه ی روزانه بگنجانیم ؛ فرصت خوبی دست داده برای سکانس بعدی ؛ که باز پخش داریم ..
فرصت خوبی است اگر غنیمت بدانیم …
اوضاع مان خراب بوده ؛ خراب کردیم ؛ از دست دادیم ؛ از دست رفته ؛ نمی دانم …
الان وقت استراحت دو نیمه است .. الان .!
در این وقت استراحت ، عوض حرص خوردن و استرس داشتن و ناامید بودن ؛ برویم در ِخانه ی خدا ؛ درِ خانه ی مولا. بشویم عبد ؛ عبدِ کرونا زده ی ضعیفِ ذلیل ؛ که برای یک تکه دستمال کاغذیِ بی ارزش و یک ماسک چند لایه به جان هم می افتد ..
بنشینیم و حساب و کتاب (کرونایی) کنیم ..
شاید بعدی در کار نباشد امروز را از دست ندهیم .. مهربانی کنیم و از مهربانِ عالم تمنای مهر …
امروز را از دست نده #رفیق
#حاسبوا_قبل_ان_تحاسبوا
پ ن :
اینروزها به جهادی ها غبطه می خورم ؛ خیلی دلم می خواهد منم جهادی شوم .
دعا کنید اسم من در بیاید و توفیق حاصل شود …
گرمای خانه یمان را به اشتراک می گذاریم
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
سویچ را که می چرخانم ماشین به زور استارت می خورد ، به زور که می گویم یعنی آنقدر تِر تِر می کند که هر آن فکر می کنی نفسِ آخرش است .
ساعت تقریباً ۷ و ۳۵ دقیقه است و زمان زیادی نداریم باید حرکت کرد .
آرام آرام راه می افتیم دستانم از شدت سرما گِز گِز می کند ، بندهای انگشتم تا خورده و خشک شده است . سرمایِ فرمانِ ماشین سرمای دستانم را چند برابر می کند.
حوریه با وجود پوشیدن لباس گرم به خود می لرزد .
با دیدن لرزش چانه ی دخترک سرمای خودم را فراموش می کنم .
پایم را بیشتر روی پدال گاز فشار می دهم و التماس ماشین را می کنم که سریعتر ما را به مقصد (مدرسه) برساند.
اینجور وقت ها دلم می خواهد خودم همه ی سرما را بغل کنم ولی پاره ی جگرم در آسایش باشد .
یک آن ذهنم می رود کیلومترها آن طرف تر آنجایی که فقط جایش را روی نقشه دیده ام و در ایام انتخاباتی بیشتر نامزدها از محرومیت و تلاش برای رفع محرومیتش حرف ها گفته اند و کف و دست و سوت جمع کرده اند .
حالا در آن استانِ به اصطلاح محروم در اوج سرمایِ استخوان شکنِ زمستان سیل آمده است .
سیل که ندیده ام اما شنیده ام اگر خدایی ناکرده بیاید همه چیز را با خودش می برد همه چیز یعنی حتی به شال و کلاه و روسری و چادر و پتو هم رحم نمی کند یعنی سرما و گرما سرش نمی شود ؛ فقط می برد .
اگر محروم هم نباشی محرومت می کند .
حالا به قولِ حاج آقا(ی روضه ی دوستم) یک بلایی آمده که برای آن ها بلاست و برای ما امتحان .!
دستان من که روی فرمان ماشین خشک شده بود و چانه ی دخترک که می لرزید کجا و سرمای یک شهر سیل زده ی بی امکانات کجا.!؟
نمی دانم چند تا مادر چشمانشان به دستان ماست که کمی بخزد توی کمدهای پر از لباس مان ؛ یا برود سمت عروسک های سلفون کشیده ی مان ؛ یا برود سمت کیسه ی کرامت مان ؛ یا پا بایستد و یا علی بگوید و کمک جمع کند برایشان.
حضرت آقا که می فرمایند :
مردم و مسولین به کمک این سیل زده ها بشتابید یعنی اول از ما انتظار دارند .
یا شدت فاجعه آنقدر است که مسولین به تنهایی از پَسَش بر نمی آیند .
یا مسولین آنقدر سرگرمند که …
بگذریم اینها چیزی از مسولیت ما کم نمی کند .
کمی از گرمای خانه یمان را با چند استان آنطرف تر شریک شویم .
#سیستان_و_بلوچستان_تنها_نیست.