گرمای خانه یمان را به اشتراک می گذاریم
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
سویچ را که می چرخانم ماشین به زور استارت می خورد ، به زور که می گویم یعنی آنقدر تِر تِر می کند که هر آن فکر می کنی نفسِ آخرش است .
ساعت تقریباً ۷ و ۳۵ دقیقه است و زمان زیادی نداریم باید حرکت کرد .
آرام آرام راه می افتیم دستانم از شدت سرما گِز گِز می کند ، بندهای انگشتم تا خورده و خشک شده است . سرمایِ فرمانِ ماشین سرمای دستانم را چند برابر می کند.
حوریه با وجود پوشیدن لباس گرم به خود می لرزد .
با دیدن لرزش چانه ی دخترک سرمای خودم را فراموش می کنم .
پایم را بیشتر روی پدال گاز فشار می دهم و التماس ماشین را می کنم که سریعتر ما را به مقصد (مدرسه) برساند.
اینجور وقت ها دلم می خواهد خودم همه ی سرما را بغل کنم ولی پاره ی جگرم در آسایش باشد .
یک آن ذهنم می رود کیلومترها آن طرف تر آنجایی که فقط جایش را روی نقشه دیده ام و در ایام انتخاباتی بیشتر نامزدها از محرومیت و تلاش برای رفع محرومیتش حرف ها گفته اند و کف و دست و سوت جمع کرده اند .
حالا در آن استانِ به اصطلاح محروم در اوج سرمایِ استخوان شکنِ زمستان سیل آمده است .
سیل که ندیده ام اما شنیده ام اگر خدایی ناکرده بیاید همه چیز را با خودش می برد همه چیز یعنی حتی به شال و کلاه و روسری و چادر و پتو هم رحم نمی کند یعنی سرما و گرما سرش نمی شود ؛ فقط می برد .
اگر محروم هم نباشی محرومت می کند .
حالا به قولِ حاج آقا(ی روضه ی دوستم) یک بلایی آمده که برای آن ها بلاست و برای ما امتحان .!
دستان من که روی فرمان ماشین خشک شده بود و چانه ی دخترک که می لرزید کجا و سرمای یک شهر سیل زده ی بی امکانات کجا.!؟
نمی دانم چند تا مادر چشمانشان به دستان ماست که کمی بخزد توی کمدهای پر از لباس مان ؛ یا برود سمت عروسک های سلفون کشیده ی مان ؛ یا برود سمت کیسه ی کرامت مان ؛ یا پا بایستد و یا علی بگوید و کمک جمع کند برایشان.
حضرت آقا که می فرمایند :
مردم و مسولین به کمک این سیل زده ها بشتابید یعنی اول از ما انتظار دارند .
یا شدت فاجعه آنقدر است که مسولین به تنهایی از پَسَش بر نمی آیند .
یا مسولین آنقدر سرگرمند که …
بگذریم اینها چیزی از مسولیت ما کم نمی کند .
کمی از گرمای خانه یمان را با چند استان آنطرف تر شریک شویم .
#سیستان_و_بلوچستان_تنها_نیست.