یک دهه عزت و غرور ِ ملی ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
وقتی شنیدم همکارِ همسرِ یکی از خانم ها روز ۱۲ بهمن شیرینی به دست ؛
رفته سر کار و با کلی ذوق سالروز ورود امام رحمت الله علیه را تبریک گفته است ، درونم پر شد از یک عالمه حس خوب !
یک عالمه احساسِ عزت و غرور .
یک جوانِ ایرانیِ امروزی که با وجودِ هجمه ی سیاه نمایی این روزها خودجوش و #آتش_به_اختیار یوم الله دهه ی فجر را تعظیم می کند یک سرمایه ی ملی است.
یک سرمایه ی انقلابی !
این روزها با تمام سختی ها و مشکلات ، از اقتصادی گرفته تا سیاسی و فرهنگی باید یوم الله دهه ی فجر تکریم شود .
چرا ؟
چرایش هزار و یک دلیل دارد که یکی از آن ها اصرار دشمنان بر بیرنگ یا کمرنگ کردن این عظمت تاریخی و ملیِ قرن است !
حالا هر کس به فراخور موقعیت و ارتباطات و ارتباط گیری با مخاطب ش.
اول هم از خودمان شروع کنیم.
اطلاعات تاریخیِ انقلابی مان را بروز کنیم .مطالعه کنیم . این بحث های مفید را دنبال کنیم و به دیگران هم منتقل کنیم .(با کمال آرامش و پرهیز از جدل)
یعنی هر کداممان یک نیرویِ انقلابیِ موثر باشیم .
یک #آتش_به_اختیار_انقلابی
مادرِ همه ی ما زهراست ...
بسمه تعالی
#به_قلم_خودم
فکر کنید چند پسرِ تقریبا نوجوان ۱۴_ ۱۵ ساله ایی که تصمیم می گیرند وارد حوزه شوند ؛ که قطعاً هیچ کدام از این نوجوان های معصوم به جز دغدغه ی خدایی و معنویی قدم در این مسیر پر پیچ و خم نگذاشته اند .
این ها درس می خوانند و همراه با درس و بحث و تهذیب و بازیگوشیِ فراخورِ سنشان ؛ کم کم قد می کشند و هر کدام می شوند مردی برای خودشان ، یک جوانی که حالا می تواند منبر برود ؛ تبلیغ کند ؛ تدریس کند ؛ مشاوره بدهد ؛ پژوهش کند و امام جماعت بشود.
از آن طرف ، چند دختر که هر کدامشان در یک خانواده ایی قد کشیده و بزرگ شده اند ( در ذهنشان یک اسب سپید شاهزاده سواری را تصور می کردند که آن ها را با خود به مدینه ی فاضله ببرد ) می آیند و می شوند همسفر این ها . همدل و همراه این ها .
یک دختر که پدرش بنگاهی است ؛ آن یکی که پدرش کشاورز است آن یکی که پدرش کارگر یا حتی آن که پدرش پزشک است و من که پدرم فرهنگی بودند همگی همسفر با همان #طلبه های نوجوانِ .! قدیم شدیم .
حالا توی سالن ، قسمت مردانه این طلبه هایِ دوستِ قدیمی نشسته اند کنار دیوار ؛ میان جمعیتِ عزادارِ حضرتِ مادر وآن یکی از دوستشان هم منبر رفته و دارد روضه ی مادر می خواند .
این طرف قسمت خانم ها هم این دخترکان متتخب شده ی دیروز کنار هم تکیه بر دیوار زده اند و دارند روضه ی حضرت مادر را برای خود هجی می کنند.
این ها و آن ها از اول که قدم گذاشته بودند در این مسیر؛ تقریبا این هجم از سختی های راهشان را نمی دانستند اما همه به دنبالِ شیرینیِ سربازیِ امام زمان عج بودند .
شیرینیِ که در دلِ سختی ها پیچیده شده و مردِ مرد می خواهد ؛ مردِ میدان عمل .
پ ن :
عروس عمو که پرستار است موقع خداحافظی می گوید که همسر همکارش طلبه است ، هر موقع می آید منزلشان یک گِرِهی از زندگی شان باز می شود. بعد می گوید به نیت آمده ام منزلتان که یک گرهی دارم حضرت برایم باز کنند ان شالله .
منِ آلوده شرمنده ی پاکیِ دل او می شوم .
پاکیِ نیتش .
و می دانم حضرت مادر به پاکیِ دل و صداقت نیتش حتما نظر می کنند ان شالله .
نیم نگاه مادرانه
بسمه تعالی
#به_قلم_خودم
چند سالی است که توفیق حاصل شده ، ظهر شهادت حضرت مادر منزلمان روضه می گیریم.
برای یک خانه ی نقلی که کلی اثاث را چپانده باشی در هر گوشه اش باز کردن جا کار راحتی نیست ، اما به عشق سرور زنان عالم ، دختر آخرین سفیر الهی ، همسر شیرمرد تاریخ همه ی غیر ممکن ها ، ممکن می شود!
حیاط را که می شوییم باغچه را که سروسامان می دهیم شیشه ها را که تمیز می کنیم و هزار و یک کار دیگری که به بهانه ی روضه ی مادر انجام می دهیم دلمان به نیم نگاهی مادرانه خوش است .!
دور تا دور خانه که سیاه پوش می شود ، مداحی #کریمی که در خانه می پیچد بغض که می کنم ، چند نیت از دلم رد می شود .
اولینش این است که این جلسه ی ساده ی ما مورد عنایت بی بی باشد و خودشان اخلاص مان را زیاد کنند .
می خواستم به حضرت مادر سلام الله علیها التماس کنم که این قلیل توسلمان را به شایستگی قبول کنند و نیم نگاهی به روضه ی کوچکمان و تمامی حاضران بیاندازند.
دعا گوی دوستان هستم شما هم برای روضه ی کوچکمان دعا بفرمایید .
#مادرِپهلو_شکسته
گرمای خانه یمان را به اشتراک می گذاریم
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
سویچ را که می چرخانم ماشین به زور استارت می خورد ، به زور که می گویم یعنی آنقدر تِر تِر می کند که هر آن فکر می کنی نفسِ آخرش است .
ساعت تقریباً ۷ و ۳۵ دقیقه است و زمان زیادی نداریم باید حرکت کرد .
آرام آرام راه می افتیم دستانم از شدت سرما گِز گِز می کند ، بندهای انگشتم تا خورده و خشک شده است . سرمایِ فرمانِ ماشین سرمای دستانم را چند برابر می کند.
حوریه با وجود پوشیدن لباس گرم به خود می لرزد .
با دیدن لرزش چانه ی دخترک سرمای خودم را فراموش می کنم .
پایم را بیشتر روی پدال گاز فشار می دهم و التماس ماشین را می کنم که سریعتر ما را به مقصد (مدرسه) برساند.
اینجور وقت ها دلم می خواهد خودم همه ی سرما را بغل کنم ولی پاره ی جگرم در آسایش باشد .
یک آن ذهنم می رود کیلومترها آن طرف تر آنجایی که فقط جایش را روی نقشه دیده ام و در ایام انتخاباتی بیشتر نامزدها از محرومیت و تلاش برای رفع محرومیتش حرف ها گفته اند و کف و دست و سوت جمع کرده اند .
حالا در آن استانِ به اصطلاح محروم در اوج سرمایِ استخوان شکنِ زمستان سیل آمده است .
سیل که ندیده ام اما شنیده ام اگر خدایی ناکرده بیاید همه چیز را با خودش می برد همه چیز یعنی حتی به شال و کلاه و روسری و چادر و پتو هم رحم نمی کند یعنی سرما و گرما سرش نمی شود ؛ فقط می برد .
اگر محروم هم نباشی محرومت می کند .
حالا به قولِ حاج آقا(ی روضه ی دوستم) یک بلایی آمده که برای آن ها بلاست و برای ما امتحان .!
دستان من که روی فرمان ماشین خشک شده بود و چانه ی دخترک که می لرزید کجا و سرمای یک شهر سیل زده ی بی امکانات کجا.!؟
نمی دانم چند تا مادر چشمانشان به دستان ماست که کمی بخزد توی کمدهای پر از لباس مان ؛ یا برود سمت عروسک های سلفون کشیده ی مان ؛ یا برود سمت کیسه ی کرامت مان ؛ یا پا بایستد و یا علی بگوید و کمک جمع کند برایشان.
حضرت آقا که می فرمایند :
مردم و مسولین به کمک این سیل زده ها بشتابید یعنی اول از ما انتظار دارند .
یا شدت فاجعه آنقدر است که مسولین به تنهایی از پَسَش بر نمی آیند .
یا مسولین آنقدر سرگرمند که …
بگذریم اینها چیزی از مسولیت ما کم نمی کند .
کمی از گرمای خانه یمان را با چند استان آنطرف تر شریک شویم .
#سیستان_و_بلوچستان_تنها_نیست.
میانِ ماهِ من تا ماه گردون ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
یاد گرفته ام حضرت آقا که صحبت می کنند دو گوش و دو چشم دارم دو تای دیگر هم قرض می کنم تا حرف هایشان را خوب بشنوم.
امروز حضرت آقا آمده اند به ما گوشزد کنند : شهادتِ حاج قاسم ، حضور میلیونی در تشیع سردار مقاومت و پرتاب موشک به پایگاه های امریکایی یوم الله بود و وظیفه ی ما زنده نگه داشتنِ یوم الله است .
حضرت آقا آمده اند یادآوری کنند به دنبال حواشی نرویم .
آمده اند تا یادمان نرود حاج قاسم و ابومهدی یک تفکر است یک جریان ؛ اینگونه به آن نگاه کنیم.
آمده اند بگویند جنتلمن هایی که پشت میز مذاکره می نشینند همان تروریست های فرودگاه بغدادند فقط لباسشان عوض شده .
آمده اند پدری کنند ؛ پدرانه ، دلسوزانه می گویند بعضی از جوان ها از روی احساس و هیجان آنچه را دشمن می خواهد می گویند اما بعضی که جوان هم نیستند در حرف و عمل آنچه را می گویند که دشمن می خواهد . این ها منافع ملی را تشخیص نمی دهند .
پ ن :
یادمان نرود آقا اول صحبت هایشان امر به تقوا کردند پس حتی در عالم سیاست هم تقوا داشته باشیم .
در عالمِ سیاست غیبت ممنوع .
در عالمِ سیاست فحش دادن ممنوع.
در عالمِ سیاست دروغ ممنوع .
در عالمِ سیاست برداشت شخصی ممنوع.
تهمت زدن ، انگ زدن، افترا زدن ممنوع.
این ها را از مکتب امام و رهبری یاد گرفته ایم.
حضرت آقا اگر ۱۲ دقیقه به زبان عربی خطبه می خوانند یعنی به همان اندازه که آقای ماست آقای تمام شیعیان و حتی مسلمانان و جبهه ی مقاومت است .
#میان_ماه_من_تا_ماه_گردون
#تفاوت_از_زمین_تا_آسمان_است…