عیارِ ماه مبارک امسال ..
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
بعضی چیزها هست که تنها یکبار در طول زندگی برایت اتفاق می افتد جالب اینجاست که همان روزی هم که دارد اتفاق می افتد ، درست زمانی که نبض حادثه دارد در دستانت می زند هم ؛ می دانی که دیگر این لحظات برایت تکرار نمی شود ؛ اما خب چه می شود کرد ، زورت به زمان که نمی رسد! ..
چند سال پیش که یک ماه مبارک تمام میهمان امام رضای مهربان بودیم و همان روزها هم می دانستم که این روزها دیگر شاید حتی تا پایان زندگی دوباره برایمان تکرار نمی شود ؛ هر بار که حرم می رفتیم و هر سحر و افطاری که می گذشت می دانستیم عزیزترین ساعات عمرمان دارد سپری می شود .. آن روز بهترین ماه مبارک را تنها در قاب حرم معنا می کردیم ؛ کنار مزار زاده ی نبی ..
آن روزها ؛ حتی فکرش را هم نمی کردیم که شاید یک سالی رفتن به مسجدِ سرِ کوچه هم برایمان یک آرزو باشد …
حالا بعد از گذشت چند سال از آن روزهای شیرین و آن خاطرات خاص یک ماه مبارک متفاوت را داریم تجربه می کنیم ، درست است اصلا شبیه هیچ کدام از ماه مبارک های عمرمان نیست ؛ اما برای خودش و در نوع خودش زیباست ..
این ماه مبارک با همسر و فرزندان بیشتر وقت در خانه و در کنار یکدیگر هستیم .. بیشتر در وقت اذان صدای اذان گفتن همسر در خانه می پیچد و همینطور که دارد دور خانه می چرخد با صدای نسبتا بلند اذان می گوید و این خودش یک نشانه است که وقت نماز رسیده است . و این شاید یک خاطره است از همان هایی که تا آخر عمر فرصت تکرار نداشته باشد …
بیشتر وعده ها نماز را در خانه به جماعت می خوانیم و این تقریبا در طول زندگی مان منحصر به فرد بوده است … درست است که این ماه رمضان یک غربتی دارد که هیچ ماه رمضانی برایم نداشته و منتظرم اعلام بازگشایی مساجد را بشنوم و بروم مسجد و یک دلِ سیر در مسجد بنشینم و دلِ آفت زده در مشکلات را در زمزم آرامبخش مسجد بشویم اما …
اما از برکاتی که در پسِ غربت ماهِ مبارک امسال بود هم نمی شود غافل شد ؛ ماه مبارک امسال دارد خودِ مان را محک می زند خودِ خودمان را به تنهایی !
بدون احتساب نَفَس های پاکی که در مسجد و هیئت و دوستان و نزدیکان بود ..
دارد عیار وجود خودمان را می سنجد که چقدر همت و غیرت خدایی زندگی کردن را داریم .. چقدر خودم با احتساب خودم خدا را در لحظه لحظه ی زندگی آورده ام و خودم و خانواده ام را رنگ خدایی زده ام ..
امسال خدا در ماه مبارک عیار زندگی مان را دارد محاسبه می کند ..
اصلا دارد عیار ماه مبارک خودمان را نشانمان می دهد ..
پ ن :
لطفا در ماه مبارک عیار بالایتان ما را هم دعا بفرمایید …
پایانِ املای پر غلط زندگی ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
آن زمانی که یک #دخترِ_معمولیِ هفده ساله تصمیم گرفت وارد #حوزه شود ؛ خیلی از سختی ها و #چالش های پیش رویش تصور روشنی نداشت ؛ لیکن تنها و تنها می دانست که دلش در آنجا و پیش این جماعت آرام است و این آرامش را با هیچ چیز عوض نمی کرد .. روزها گذشت و خیلی زود وارد #زندگی_طلبگی هم شد و برای خودش کلی #مسولیت تراشید و احساس کرد ، حالا هر کار و هر تصمیمی را علاوه برای خدا و دل خودش باید از نظر دیگران هم سبک و سنگین می کرد ، باید حواسش به ذره بین نگاه دیگران از دوست و همسایه و فامیل و آشنا بود .. سختیِ کار زمانی بیشتر بود که خودش و همسر جان راه خلاف جریان آب را پیش گرفته بودند .
نه دلِ بریدن از هدف را داشتن ، نه دلِ ترک اطرافیان .. پس با سختی ها ساختند …
حالا … درست زمانی که ۱۶ سال و ۴ ماه که از همسفر شدن با یک #سرباز_امام_زمان “عج” گذشته و دختر جان دارد وارد چهاردهمین سال زندگیش می شود و این #کرونا پای او را هم مانند هم سالان معصومش به فضای مجازی باز کرده است …( البته با تمام نظارت و مراقبت و توکل و توسل .. ) نوجوانی دخترجان برایم شیرین تر جلوه می کند ..
این کرونا و این فضای مجازی زورکی ، برای من ، دلِ دخترکِ در حال حفظ را نمایان تر کرد …
با دیدن وضعیت و دلنوشته های دخترک گوشه دلم یک عالمه حس خوب میهمان می شود …
وقتی خواندم در زیر نام کاربری اش نوشته ” خدایا در پایان املای پر غلط زندگیم بنویس شهادت ..”
بدنم لرزید ؛ دلم قنج رفت ، پاهایم قوت گرفت ، گوشه ی لبم لبخند نشست و گوشه ی چشمم اشک !
وقتی نوشته های #وضعیت ش را می خوانم ؛ یا دلنوشته هایش را ؛ می بینم خلافِ جریانِ آب حرکت کردنِ ما درست است که سخت بود ،
جنگیدن با چنگ و دندان برای #عقاید گر چه #دلگیر و #غصه دارم می کرد و گاهی بسیاار سخت و سنگین بود ؛ اما در پس هر سختی حتما و حتما یک #راحتی و #گشایشی هست ..
خدایا ؛ هانیه ی امروز من گشایش دیروز ماست … برای آینده ی امروزمان هم گشایش بفرست و برای سختی دیروز و امروز و فردایمان هم گشایش #فرج مهدی زهرا عج را می خواهیم .. ان شالله .
رودِ روان ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
#شعر_نو
زندگی جاری بود ،
مثل آن رود بزرگ ؛
یا که آن دشت وسیع ،
گاه آرام و گهی طوفانی ؛
گاه ابری و گهی مهتابی ؛
گاه گریان و گهی در شادی ؛
گاه راضی و گهی هم شاکی ؛
گاه در خانه ؛ گهی مهمانی ؛
گاه در جمع و گهی تنهایی ؛
گاه در خلوت و گاهی جمعی ؛
گاه پر کار و گهی بیکاری ؛
گاه در قهر و گهی هم آشتی ؛
گاه خوش خُلق و گهی بدخُلقی ؛
گاه در خانه و گاهی مسجد ؛
گاه رقاصه و گاهی عابد …
تا که یک ذره ی منحوس در این آب افتاد،
گر چه یک ذره ولی غوغا کرد،
هم چیز بر هم خورد ..
دلِ دنیا ترسید …
قاصدک هم لرزید
درِ مسجد بسته …
درِ تالار و عروسی بسته ؛
و محلِّ تحصیل ؛
و اداره تعطیل ،
و دهن ها بسته …
گذرِ هفته و روز و ساعت ،
ز کف صاحب آن در رفته …
و همین ذره ی منحوس که در آب افتاد…
مثل یک آیینه ؛
استخوان در سینه ؛
و دِلی پر پینه ،
خلق را خوب روایت می کرد :
یک طرف درمانده ؛
یک طرف دست به دست … و کمر را بسته ،
یک طرف حاصلِ بی اخلاقی ؛
یک طرف زاده ی اخلاق نبی،
یک طرف #وحشی و پست ؛
یک طرف موج صفا در این دشت ،
رود راهی دیار باقی ست …
با ذره و بی ذره ، رهش معلوم است …
مقصدش معلوم است ؛
خالقش معلوم است ؛
آنکه در دست و عصا معجزه قایم کرده ؛
در دل ذره و رود ؛
فرصت و تجربه پنهان کرده ،
آنچه پیداست که این رود روان است …
پاک و ناپاک ؛ همه در جریان است …
و خدا هم شاهد ؛
و خدا هم ناظر ؛
و خدا هم قادر ؛
و خدا بیشتر از پیش به خلقش نگران است ،
و به ما بیشتر از مادر خود ، مهربان است …
روزهایی که دارد می گذرد ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
روزهایی عجیبی دارد میگذرد ، شاید از آن روزهای خاصی که خاص می شود توی زندگی ؛ که همیشه گوشه ی دنج ذهن جا خوش می کند ..
تمام آنچه که از زندگی آموختیم ، این روزها به کارمان می آید ، تمام ایمانی که ذخیره کردیم ، برای توسل و توجه برای گذر از این لحظات و روزها کمکمان می کند …
این روزهای خانه نشینی ، بیشتر یادمان داد که ما انسان ها همان قدر که به کنار هم بودن احتیاج داریم به تنهایی و خلوت هم نیاز داریم … گاهی بنشینی یک جای دنج و خلوت ، تنها و به دور از هیاهو و جار و جنجال دنیا و کمی خودت باشی …
این روزهای خانه نشینی بیشتر یادمان داد که هر چقدر نزدیکانت را بیشتر احترام کنی و برایشان وقت خرج کنی انعکاسش را در رفتارهایشان خواهی دید .. پس برای خاطر خودت همه که شده به صغیر و کبیر زندگیت احترام بگذار ..
این روزهای خانه نشینی یادمان داد که اصل اول ، تغییرِ راه و روش خودِ ماست ؛ خودمان اگر تغییر کنیم دیگران هم متقابلا تغییر می کنند ، پس مهربانی ، گذشت ، صبر و تمام خوبی ها را از خودمان شروع کنیم …
این روزها یادمان داد هر چقدر بی حال و تنبل و نا امید شویم هییچ کس به اندازه ی خودمان نمی تواند کمکمان کند تا بر بی حالی و تنبلی و ناامیدی پیروز شویم و به زندگی رنگ امید و عشق بپاشیم …
این روزها که مثل تمام روزهای عمر می گذرد ، روزهای خوبی است ؛ روزهایی که می توان از آن برای یک ری استارت کامل استفاده کرد …
توسل مادرانه
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
حوریه را توی بغلم فشار می دهم و مثل بچگی هایش دستم را آرام تکان می دهم .. موهای لخت دخترک با حرکت دستانم ، تکان تکان می خورد .
ورم لپش ، یک شکل هندسی خاصی داده به صورتش ، با خواندن حمد شفا خودم را آرام می کنم و دخترک را آرامتر ..
این را از پدرم به ارث گرفته ام ؛ در موقع مریضی دستش را می گذاشت روی پیشانی ام و سوره ی حمد و آیت الکرسی را آرام آرام برایم می خواند لحن آرام بخش صدایش که می پیچید توی گوشم درد و مریضی انگار خجالت می کشید نرود بیرون .
حالا من برای طفل معصومم که از درد دندان تاب و توان ندارد ، #حمد شفا را بلند بلند می خوانم و او با چشمان خیره به من ، خودش را رها کرده توی بغلم … از نگاهش انگار که آرام می شود ؛ مثل همان آرامشی که از #توسل بابا می گرفتم .
یک چیزهایی هست که توی سختی ها می تند با گوشت و استخوانت ، یک چیزهایی که مثل یک #حمد_شفا همیشه در #سختی ها یادت می آورد خدا را داری ..
حالا اگر #کرونا آمده و خانه نشینیم و سختی ها هزار و یک جور برایمان جور شده یادمان باشد که هنووز چیزهای ریز و درشت کم نیست دوروبرمان …
همینکه در این سختی ها هنوز روزنه ی امیدمان کور نشده ، همینکه خدایی هست #مهربانتر_از_مادر و #نزدیکتر_از _رگ _گردن
همین ها چیزهایی است که در روزمرگی های زندگی برایمان عادی شده اما اگر به چشممان نیاید و قَدرَش را ندانیم خدایی ناکرده یک روز برایمان آرزو می شود ..
#سلامتی و #امنیت دو نعمتی هستند که وقتی نباشند قدرش می آید دستمان …