فطری که شکافت ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
یکی از چیزهایی که تازه فهمیدیم نعمت بود ؛ همان بیدار شدن با اشتیاق روز عید فطر بود ..
وقتی بیدار می شدی که هوا گرگ و میش بود و جای آن سحری روزهای قبل برایت خالی بود ؛ انگار ساعت معده ات کوک بود به وقت سحرهای قبل و دلت ضعف می رفت برای یک سحری داغ و تازه .. برای یک استکان چای لب سوز و لب دوز ..
هم خوابت می آمد و هم اشتیاق روز عید خواب از چشمت ربوده بود ؛ آن وقت که بدو بدو لباس بر تن می کشیدی و دوان دوان کیف و کفشت را جمع می کردی به سمت مصلی ..
برای همان نماز بدون امام حاضرمان ؛ نمازی که بعد از پنج قنوتش ، کمرت انگار خم نمیشد ، از بس که روی پا ایستاده بودی ..
برای صوت دلنشین موذن که توی گوشمان می پیچید ؛ نغمه ی آسمانی اللااااااه و اکبر
حالا تازه داریم می فهمیم همه ی همان عید و همان نماز و همان اشتیاق و همان سبکی ها ؛ همه اش یک نعمت بود ؛ یک نعمتی که اصلا هم دیده نمی شد ..
حالا تازه دلم برای نماز عیدهای شهر خودمان هم تنگ شده ؛ همان که اصلا حسابش هم نمی کردیم ؛ حالا چه برسد برای نماز عید صحن جامع ؛ چه برسد برای لحظات خاص و رزق معنوی که آرزویش را داشتیم ..
عید فطر امسال یک جور قهر خدا بود ؛ سیلی خدا بود ؛ درد داشت ؛ خیلی هم درد داشت ..
آبِ خوشِ عید در گلویمان خشک شد ؛ عیدی که طعم وحدت و یکرنگی ندهد ؛ عیدی که طراوت و سرسبزی به جانت نپاشد حُکماً یک جایش می لنگد …
حتما جایی ناشکری شده ؛ جایی حقی ناحق شده ؛ جایی قدر نعمتی دانسته نشده ؛
جای امام حاضری خیلی غایب بود .. حالا
حالا ؛ امسال می خواهم بجای طلبکاری از خدا ؛ برای همین عید نصفه نیمه ی چنگ انداخته بر گلو ؛ برای همین فرصتی که خدا منت گذاشت و روزیمان کرد از عمق وجود بگویم ..
الحمدلله رب العالمین …
خدایا برای این فرصت و این رزقی که امسال نصیبم کردی شکر …
یک بغل مسجد ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
از تب و تاب آفتاب و گرما که پناه می برم به #مسجد، انگار که غرق در نور شده باشم ، آرامِ آرام .. یک دنیا آرامش می نشیند گوشه ی دلم ..
مسجد خلوت است و ساکت .. همین خلوت بودنش هم برایم قشنگ است .. مثل دختر بچه ایی که ماه ها از مادرش جدا افتاده پناه گرفته ام در بغلش .. پناه گرفته ام در میان ذکر و دعا و تعقیباتش …
با همسر وارد مسجد شدیم ، از پشت پرده ی زنانه همسر را می شد دید ؛ چند نفر دورش را گرفتند ودعوت کردند که به فیضمان برساند و همسر با صدای دلنشینش به نماز ایستاد ، پسر بچه ی مکبر با آهنگ خاص خود، اقامه را گفت .. دعا و ذکر بعدنماز ماه مبارک دلم را می لرزاند .. اشکم جاری شد ..
نشسته بودم گوشه ی خانه ی خدا ؛ انگار که در آغوش خودش بودم ؛ چقدر دلم برای اینجا و حس و احوالش تنگ شده بود ؛ خودم را در بغل گره شده ی مسجد رها کرده بودم چقدر جایش توی روزمره هایمان کمبود ..
فارغ از نماز جماعت ؛ کلی برایمان رزق معنوی می آورد، اصلا بین نماز جماعت خانه و نماز جماعت مسجد اززمین تا آسمان فرق است ..
بعد از نماز همسر رو به مردم نشسته است و چندجمله ایی می گوید ؛ صدایش برایم حزن آلود است ..
چند جمله از شباهت قرآن و حضرت امیر می گوید .جدای از آیات و روایات آنچه فی الجمله در ذهنم مانده دو نکته است : ۱_ قرآن در نوع خودش بی نظیر است و حضرت امیر هم در صفات بی نظیر هستند .
۲_قرآن در عین دوستداران واقعی دشمنان قسم خورده ی زیادی دارد و حضرت امیر هم با وجود محبینِ خاص ، دشمنان بی شماری دارند ..
خدایا در این دوره و زمانه ایی که دشمنان دشمنی شان بیشتر از همیشه عیان است ما را در محبت اهل بیت علیهم السلام ثابت قدم تر بفرما ..
این روزها مساجد ؛ سنگر مبارزه با دزدان ایمان است ..
تنهایش نمی گذاریم ..
#مسجد_خانه ی_همیشه_امن_ماست ..
#من_همیشه_یک_بچه_مسجدی_هستم ..
آسیه باش بانو ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
درست زمانی که در تدارک آماده کردن و پختن سحری هستیم ؛ آنوقت که نظر تک تک اهالی خانه را برای پختن سحری می پرسیم ؛ وقتی که در تدارک یک غذایی هستیم که هم مواد غذایی اش کافی باشد هم طعم و رنگ و لعابش دلچسب و مورد علاقه ؛ درست همان موقع ؛در همان وقت ها ؛ هستند کسانی که یک بشقاب غذای شب شان را کنار گذاشته اند برای سحر !
و سحر در سکوت محض و تنهایی می نشینند و همان یک بشقاب غذای اضافه ی شب را میل می کنند و پسوندش شکر خدای سبحان را به جا می آورند …
این ها آسیه های زمانه اند .. وقتی پشت گوشی می گوید یک بشقاب غذای شب را گذاشته ام برای سحرم .. اول کمی جا می خورم ! همسرش سیگاریست و نمی تواند … مثل خیلی ها و خیلی بهانه های واهی دیگر ..
به این هایش کاری ندارم .، اما از آسیه وار زندگی کردنش خوشم آمد ؛ حتی جایی که خودش تنهاست برای خدایی زندگی کردن می جنگد ..زمانی که حتی رفیق زندگیش هم همراهش نیست ! نشسته است سر سفره ی با برکت رحمت الهی … شده است یک آسیه ؛
در دل این آسیه حتما موسی ها به انتظار نشسته اند … برای آسیه شدن کافیست که بخواهی و دستت روی زانوهای خودت باشد .. حتی در عصر ارتباط و اینترنت و تکنولوژی هم می شود آسیه شد …
عیارِ ماه مبارک امسال ..
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
بعضی چیزها هست که تنها یکبار در طول زندگی برایت اتفاق می افتد جالب اینجاست که همان روزی هم که دارد اتفاق می افتد ، درست زمانی که نبض حادثه دارد در دستانت می زند هم ؛ می دانی که دیگر این لحظات برایت تکرار نمی شود ؛ اما خب چه می شود کرد ، زورت به زمان که نمی رسد! ..
چند سال پیش که یک ماه مبارک تمام میهمان امام رضای مهربان بودیم و همان روزها هم می دانستم که این روزها دیگر شاید حتی تا پایان زندگی دوباره برایمان تکرار نمی شود ؛ هر بار که حرم می رفتیم و هر سحر و افطاری که می گذشت می دانستیم عزیزترین ساعات عمرمان دارد سپری می شود .. آن روز بهترین ماه مبارک را تنها در قاب حرم معنا می کردیم ؛ کنار مزار زاده ی نبی ..
آن روزها ؛ حتی فکرش را هم نمی کردیم که شاید یک سالی رفتن به مسجدِ سرِ کوچه هم برایمان یک آرزو باشد …
حالا بعد از گذشت چند سال از آن روزهای شیرین و آن خاطرات خاص یک ماه مبارک متفاوت را داریم تجربه می کنیم ، درست است اصلا شبیه هیچ کدام از ماه مبارک های عمرمان نیست ؛ اما برای خودش و در نوع خودش زیباست ..
این ماه مبارک با همسر و فرزندان بیشتر وقت در خانه و در کنار یکدیگر هستیم .. بیشتر در وقت اذان صدای اذان گفتن همسر در خانه می پیچد و همینطور که دارد دور خانه می چرخد با صدای نسبتا بلند اذان می گوید و این خودش یک نشانه است که وقت نماز رسیده است . و این شاید یک خاطره است از همان هایی که تا آخر عمر فرصت تکرار نداشته باشد …
بیشتر وعده ها نماز را در خانه به جماعت می خوانیم و این تقریبا در طول زندگی مان منحصر به فرد بوده است … درست است که این ماه رمضان یک غربتی دارد که هیچ ماه رمضانی برایم نداشته و منتظرم اعلام بازگشایی مساجد را بشنوم و بروم مسجد و یک دلِ سیر در مسجد بنشینم و دلِ آفت زده در مشکلات را در زمزم آرامبخش مسجد بشویم اما …
اما از برکاتی که در پسِ غربت ماهِ مبارک امسال بود هم نمی شود غافل شد ؛ ماه مبارک امسال دارد خودِ مان را محک می زند خودِ خودمان را به تنهایی !
بدون احتساب نَفَس های پاکی که در مسجد و هیئت و دوستان و نزدیکان بود ..
دارد عیار وجود خودمان را می سنجد که چقدر همت و غیرت خدایی زندگی کردن را داریم .. چقدر خودم با احتساب خودم خدا را در لحظه لحظه ی زندگی آورده ام و خودم و خانواده ام را رنگ خدایی زده ام ..
امسال خدا در ماه مبارک عیار زندگی مان را دارد محاسبه می کند ..
اصلا دارد عیار ماه مبارک خودمان را نشانمان می دهد ..
پ ن :
لطفا در ماه مبارک عیار بالایتان ما را هم دعا بفرمایید …