حمد برای اموات کرونایی از طرف حضرت امیر
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
دلم برای آن ورودی حرم #حضرت_امیر ، آنجایی که از سمت #وادی_السلام (عشقم) وارد می شویم ، تنگ شده است ؛
آنجایی که میان آن همه شلوغی و اضطراب ، آرامش و ابهت #مولا بد جوری چنگ به دلت می اندازد ..
دلم برایت تنگ شده #پدر_امت ؛ این دلِ لامصبِ زبان نفهم ، #کرونا و غیر کرونا نمی شناسد ؛ #قرنطینه و #اوضاع_اضطراری سرش نمی شود …
یادش بخیر پارسال همین روزها و شب ها بود که میهمانت بودیم ؛
وجب به وجب حرم را از بر شده ام ، دلم در صحن و سرایت می چرخد .
از زیر ناودان طلا و دو رکعت نماز باصفایش و ایستادن مقابل ایوان تمام طلا پر می کشد و به جای انگشتان مبارکتان روی سنگ قبر گره می خورد .. اصلا همین جا مینشینم روبروی مولا .. همین جا که شیرین ترین جای دنیاست … همین جا نزدیک نفس هایت … نزدیک مرام و مردانگیت .. دلم هواییِ #نجف شده است ..دلم برای پدر ترین پدر ؛ مردترین مرد ؛ آقاترین آقا لک زده است …
این بارِ آخری که میهمانت بودم چقدر غبطه خوردم که کاش من هم ساکن نجف بودم ؛ هم جوارت ؛ چسبیده به گوشَت ..
آقای من …
#وصی_نبی … مرا از محبتت سیراب کن ..
این روزها #خادمان_سلامت را که می بینم یاد مرام و معرفت تو می افتم …یاد #مکتب_علوی .. یاد #لیله المبیت … یاد ِ شجاعت و شهامت بی مثل و مانندت …
طبق آمار این روزها بیش از ۵۰۰ نفر جان خودشان را از این بیماری از دست داده اند ؛ به نظرم اینها را خدا خریده تا با رنج و دردِ #بیماری دست و پنجه نرم کنند و با #تب و #درد درگیر شوند و با #غربت جان بدهند و به #خاک سپرده شوند …و یقین دارم همین غریبی و در بستر مردن خودش یک اجرِ مضاعف است …
اصلاً بیایید با هم یک قرار بگذاریم ؛ هر شب قبل از خوابمان یک #حمد_و_سوره برای تمام آن هایی که #شب _اول_قبر شان است از طرف حضرت امیر هدیه کنیم … به یاد مردانگی و دل دریایی مولا ….
#پویش_حمد_برای_اموات_کرونایی
همه ی دینم ؛ عشقم ؛ نفسم ؛ به خواب هم که شده میهمانم کن …
#ما_را_به_دعا_کاش_فراموش_نسازند.
التماس تفکر کرونایی
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
مدارس ؛ دانشگاه ها و حوزه ها تعطیل اند ؛ اکثر بازارها و مراکز فروش به حالت راکد درآمده ؛ زندگی از رونق افتاده و مردم به طور متوسط کمتر بیرون می روند ؛ بیشتر در منزل هستند و تقریبا بیشتر مراعات می کنند ؛ چون که #ویروسی آمده و زندگی میلیون ها نفر را تحت تاثیر قرار داده ؛ می گویند تنها در ایران هم نیامده ، حتی در آن قاره ی سبز و پیشرفته هم رفته و خیلی جاهایشان را هم فلج کرده ؛
آنجاها را که درست نمی دانم اما اینجا در این جغرافیای زیبای بسته به جانمان که بازار شایعه داغِ داغ است ..
یک آدم هایی هستند که می گویند : این ویروس لعنتی ِ منحوس ؛ از جامعه المصطفی قلمبه زد بیرون ؛ یا می گویند که به اخبار اینطرفی ها گوش نکنید که مثلاً راستش را نمی گویند (اما مثلا اونور آبی ها راستش را می گویند ) یا می گویند که همه ی ملت دارند می میرند ؛ پرستارها و دکترها که جیم شده اند و هیییچ کسی نیست به داد این بدبخت های #کرونایی برسد ؛
یا می گویند که این ها دیر اعلام کردند و گذاشتند که این انتخاباتِ … بگذرد و بعد صدایش را در بیاورند …
یک عده ایی هم می گویند: این حرف ها که نیست ؛ اینقدر که این ها شلوغش می کنند معنی ندارد ؟ و راه #شمال و مسافرت را پیش می گیرند و کلاً می گویند مرگ و ویروس برای همسایه است و کاری با ما ندارد .!.. که البته خیلی هایشان روشنفکر نماها بودند ..
یک عده هم می گویند ، با مدارک هم می گویند: که سازمان بهداشت جهانی اعلام کرده یک# تاجر_عربستانی که خانمش هم چینی است سبب وارد شدن #کرونا_ویروس به ایران شده و اینکه کدام مردک بی شرفی اسم #جامعه_المصطفی را بُلد می کند ، خدا عالم است ..
یک عده هم می آیند و به #لیس_زدن ضریح متوسل می شوند که شاید به گمان کودکانه ی شان از باب الشفاء بودن این درگاه بگویند ، حال آنکه نمی دانند که این رفتارها نه تنها مایه ی زینت این خانواده نیست بلکه به دستمایه ی فرومایگان شدن می انجامد ..
یک عده ایی ترسیده اند حسابی ؛ می گویند می ترسیم ؛ از چه چیزی ؟؟ ؛
خب از همین #ویروس یک ذره ایی ؛ حالا ویروس و غیر ویروس ؛ معنایی ندارد وقتی هیچ مفرّی نیست برای انسانِ ضعیفی که هر جا بگریزد تحت فرمانروایی اوست ، پس فرقی نیست بین کرونایی و غیر کرونایی ! کسی که وقت رفتنش رسیده ، در رختخواب نرمش هم که باشد باید برود …که انا لله و انا الیه راجعون..
یک عده ایی این اتفاقات را ساخته ی دشمن سیاسی شان می دانند تا کام #مجلسِ_انقلابی را تلخ کنند ،اینها #کرونا را حربه ی رقیب سیاسی برای انتقام گیری از ملّت برای انتخاب انقلابیون می دانند..
یک عده #تعطیلی_حج را علایم ظهور می نویسند و دلمان را به نزدیکی ظهور شاد می کنند .
عده ایی احتکار می کنند و در عوض عده ای خیرات لوازم بهداشتی راه می اندازند .
خلاصه یک عده می گویند ؛ دیر گفتند؛ در مقابل یک عده می گویند اتفاقا زود گفتند تا مشارکت انتخاباتی را بیاورند پایین .. یک عده ایی می گویند اوضاع خیلی خرابتر از این هاست و همهء ۸۰ میلیون دارند می میرند و عده ای هم اصلاً رویش حسابی باز نکرده اند ؛ عده ای این #ویروس_منحوس را دست پرورده ی خارجی ها برای زمین زدن #چین و #ایران می دانند و بعضی می گویند همه جای دنیا درگیر است و این ها خزعبلاتی بیش نیست .. عده ایی پرستاران را در حال نماز و عبادت نشان می دهند و عده ایی در حال رقاصی و بزن و بکوب .. عده ایی سیااااه سیاااه ؛ عده ایی کاملاً وارونه ..
اما ؛ اما در این فتنه ؛ که نمی دانم فتنه است یا فرصت . بلاست یا امتحان.
که هر چه هست ؛ امیدمان این است که گذراست و چشممان به دهان ولی امر مسلمین .. چشممان به نصیحت های پدرانه و دلسوزانه ی ایشان که افاضه کنند و راه را نشانمان دهند ..
و آمدند و گفتند: نمی خواهم مساله را کوچک کنم ؛ اما اینقدر هم بزرگش نکنید ؛ به رعایت اصول بهداشتی مقید باشید اما از توسل و توجه و توبه و انابه هم غافل نشوید ؛
این روزها که خانه نشینیم و بساط فضای مجازی داغتر از همیشه است ، حواسمان هست که از کدام طرف تغذیه ی فکری می شویم ، حواسمان هست در طول سالیان سال بر این باور بودیم که اخبار بیگانگان را باور نکنیم که هر چه بر منافع خودشان باشد را خوردِ ما می دهند .
و در عوض خبرهای خودمان هر چه باشد که قصدش خیر خواهی و مصلحت اندیشی مردمانش است .. که حتی به فرض( به فرض) ؛ کم گفتنش هم برای آرامش من و توست .برای حفظ آرامش ما . برای قوی تر بودن در مقابل این ویروس ؛ قابل اعتمادتر و موثق تر است …
حواسمان به خوراک فکریمان باشد…
پ ن :
در این گیر و دارهای اخبار کرونایی چه دارد پیش می آید ؛ حواسمان هست که مسلمانانی بدون #کرونا و البته صد برابر فجیع تر از #کرونا دارند کشته می شوند .
خیلی به این #ویروسِ_منحوس درگیر نشویم ..
کمی #التماس_تفکر_کرونایی
یوم الله کرونایی ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
مدتها بود که در بدو بدو های روزانه ام غرق شده بودم ؛ زمان داشت هر روز تندتر از قبل می گذشت و من درگیر برنامه های زمستان و تابستان خودم و خانواده بودم ؛ گاهی آخر شب ها که همه خوابیده بودند و در سکوت خانه وقتی برای فکر و حساب و کتاب دست داده بود با خودم می گفتم : ” آیا این کارها همانی بود که باید برایش می جنگیدم ” …
در مقابل این بدو بدوها همانی عایدم می شود که می خواستم ؟
از ریتم صبح شدن ها ؛ از تایم کنار هم نبودن ها ؛ از برنامه های آموزشی بچه ها ؛ از ساعات بی هم بودنمان ؛ همان که می خواهیم حاصل می شود …
اصلاً گاهی آنقدر لابلای برنامه ها گم می شدم که دلم می خواست عقربه های ساعت را بگیرم تا از حرکت بایستند و خودم را که در ساعت ها جا مانده بودم ؛ پیدا کنم …
اصلا ؛ انگار خیلی به این استراحت اجباری احتیاج داشتم ،
انگار خیلی وقت بود دخترهایم را یک دلِ سیر ندیده بودم ؛ خیلی وقت بود که پابه پای هم ؛ فارغ از تمام دغدغه ها و برنامه ها با هم درست و حسابی بازی نکرده بودیم .. تمام و کمال نخندیده بودیم …
رابطه ی خواهرانه ی دختر ها ؛ گم شده بود در کل کل های کم وقتی و کم حوصلگی …
خیلی وقت بود که در آرامشِ زمان با هم حرف نزده بودیم … خیلی وقت بود که شبها برایشان کتاب داستان نخوانده بود (بدون استرس کارها) … خیلی وقت بود یک دل سیر موهایشان را شانه نکرده بودم … خیلی وقت بود که با حوصله گردگیری نکرده بودم … خیلی وقت بود که این همه کنار هم نبودیم … خیلی وقت بود به این خانه نشینی اجباریِ جمعی احتیاج داشتم …
روزهای کرونایی به هر حال دیر یا زود به پایان خواهد رسید ( ان شالله ) اما در این روزها که شاید دیگر مثل ش تکرار نمی شود ؛ در کنار عزیزانمان ؛ لذت ببریم ؛ بیشتر و بهتر آنها را ببینیم ؛ وقت عزیزمان را صرف عزیزانمان کنیم…
و یک تجدید نظر در ارتباط با عزیزترین عزیز هستی ؛ خدای مهربان داشته باشیم … ماه رجب است ؛ ماه رود مهربانی خدا در کوهستان پر فراز و نشیب زندگی ؛
روزه ی این ماه را از دست ندهیم ؛ روزهای در خانه بودن فرصت خوبی است تا این روزهای کوتاه رجب المرجّب را روزه بگیریم …
لبخند زدن را با غر زدن و نق زدن و استرس و نگرانی معاوضه کنیم ؛ چاشنی محبت زندگیمان را پر رنگ تر کنیم و خود را از روزهای اجباری خانه نشینی سیراب کنیم…
برای من روزهای کرونایی یک یوم الله بود ؛ یوم الله تمرین بندگی ؛ یوم الله تسلیم امر خدا بودن ؛ کوچک بودن و ناتوان بودن در مقابل عظمت خدا ؛ یوم الله تمرین زن بودن ؛ مادر بودن ؛ تمرین عبد بودن …
#خانه_نشینی_اجباری_را_عسلی_میکنیم.
تولدت مبارک دخترم ...
بسم رب المتعال
سلام دخترم
تولدت مبارک.
در این سالروز تولدت چند کلمه حرف با خدا دارم ؛ خدای مهربانم ؛ از اینکه مرا لایق مادری دانستی از تو بی نهایت سپاسگزارم . نعمت مادری ؛ نعمتی والاست که هر کس را برای این خطیر برگزیدی باید از این موهبت برخود ببالد و خود را برای مسولیتی عظیم آماده سازد .
خدای عزیزم ؛ مرا در این مهم موفق و سربلند گردان .
چند کلمه هم برای خودم می نویسم ؛ آنروزی که حتی تصورش را هم نمی کردی خدا بهترین هدیه را به تو ارزانی نمود ؛ با این هدیه تو را عزیز کرد ؛ با این رحمت تو را از زیر به بالا رساند ؛ پس همواره مراقب این دسته گل باش و هیچ چیز جز سربازی امام زمان عج برای او نخواه.
و در آخر برای تو هانیه ی عزیزتر از جانم ؛ تمام وجودم در وجودت خلاصه شده ؛ مراقب دل آسمانیت باش و همواره برای اطرافیان و خانواده ات برای خدا وقت بگذار. بهشت آخرین آرزوی من برای توست . امید زندگیم ؛ دوستت دارم ؛ تولدت هزاران بار مبااارک.???
پ ن :
بین این همه اخبار کرونایی ؛ زندگی با تمام زیبایی هایش ادامه دارد …
مرگ بر ظلم و بی عدالتی ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
ننه لبه های چادرشو دور دستش تابوند و با اون خیسی زیر چشمش را پاک کرد .
یه آه عمیقی از ته دل کشید و گفت : خیر نبینه الهی ! خدا لعنتش کنه ! خدا مرگش بده زنه نامسلمونو !
از وقتی این غول بی شاخ و دُم از زندگیشون سر در آورد ؛ زندگی دخترم از این رو به اون رو شد ! خودش و بچه های طفل معصومش دیگه رنگ آسایشو ندیدند !
چشمام از تعجب گرد شده بود ؛ تا حالا از ننه این شدت از تنفر و ندیده بودم ؛ آخه ننه کسی بود که حتی برای غریبه ها هم دل می سوزوند ، ننه نه آزارش به کسی می رسید و نه دهان به سخن بی ربط باز می کرد ؛ ننه یه کوه صبر و مهر و محبت بود .
حتماً کارد به استخوانش رسیده که اینجور بی تابی می کند ؟!
ننه دوباره آهی از ته دل کشید و گفت : هر چی بچه های طفل معصومشو می بینم جیگرم کبابه !
خُب حق داره ،! یه زنِ … با بی شَرفی تمام زیر پایِ دامادش ننه نشست و زندگیشونو با دو تا بچه از هم پاشوند !
تو حال و هوای داستان غم انگیزِ پیرزن همسایه بودم که صدای شعارهای #مرگ_بر_آمریکا از بیرون ، حباب خلوتمان را شکست .
مردم با تمام وجود ، با بغض و نفرتی عجیب ، شعار می دادند .
خدایا ! امروز ۲۲ بهمن است ! آنقدر غرق در همدردی با ننه شده بودم که راهپیمایی به کل فراموشم شده بود.
به سرعت چادرم را از روی چوب لباسی پایین کشیدم و در حالی که از ننه عذر خاهی می کردم از منزلشون خارج شدم .
جمعیت مشتاقی که سوز و سرما و باران و برف نمی شناسند ، یکصدا ، متحد ، با عزمی راسخ و قدمهایی استوار در حال شعار دادن بودند ؛ شعارِ #مرگ_بر_آمریکا از تهِ تهِ قلبشان روی لبهایشان می نشست .
یک زخم قدیمی و عمیق ؛ یک دنیا ظلم و بدبختی ؛ یک جهان آدم کشی و جنایت در پس هر شعار نهفته بود .
ذهنم می رود در پیِ حرف های ننه ! آه و ناله هایش ؛ شدت غم و غصه ی بدبختی دخترش و ظلمی که بر آنها شد و یک عالم و یک جهان ظلم و جنایت بر یک ملت ؛ نه ! بر تک تک ملت های مظلوم .
ذهنم می چرخد روی تحریم های ظالمانه ؛ نبودن داروهای اساسی ؛ تحقیر یک ملت آزاده ؛ قلدری و زورگویی های آمریکا ؛ نحسی و شرارت این شیطان بزرگ و قدرت پوشالی قرن .
ذهنم می رود روی خوی مستکبرانه و روی یک جهان عظمت و غیرت ایرانی که تحمل تحقیر ندارد .
لب هایم را باز می کنم و #مرگ_بر_آمریکا یم را محکم می گویم ؛ مرگ بر ظلم ؛ مرگ بر خوی درندگی و وحشی گری مرگ بر خوی مستکبرانه و رقص شمشیر بزدلانه ی شان ؛
مرگ بر لحظه های بی پدری و بی مادری کودکان یمنی و سوری و لبنانی …
مرگ بر نقشه و مکرهای پلید و کثیف شان
مرگ بر انگشتانی که حاج قاسم را از ما گرفت ،
مرگ بر چشمانی که از پشت مانیتور این لحظات را رصد می کرد ،
مرگ بر کاخ سیاه ظالمانه یتان ،
#مرگ_بر_آمریکا …
یا علی