یوم الله کرونایی ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
مدتها بود که در بدو بدو های روزانه ام غرق شده بودم ؛ زمان داشت هر روز تندتر از قبل می گذشت و من درگیر برنامه های زمستان و تابستان خودم و خانواده بودم ؛ گاهی آخر شب ها که همه خوابیده بودند و در سکوت خانه وقتی برای فکر و حساب و کتاب دست داده بود با خودم می گفتم : ” آیا این کارها همانی بود که باید برایش می جنگیدم ” …
در مقابل این بدو بدوها همانی عایدم می شود که می خواستم ؟
از ریتم صبح شدن ها ؛ از تایم کنار هم نبودن ها ؛ از برنامه های آموزشی بچه ها ؛ از ساعات بی هم بودنمان ؛ همان که می خواهیم حاصل می شود …
اصلاً گاهی آنقدر لابلای برنامه ها گم می شدم که دلم می خواست عقربه های ساعت را بگیرم تا از حرکت بایستند و خودم را که در ساعت ها جا مانده بودم ؛ پیدا کنم …
اصلا ؛ انگار خیلی به این استراحت اجباری احتیاج داشتم ،
انگار خیلی وقت بود دخترهایم را یک دلِ سیر ندیده بودم ؛ خیلی وقت بود که پابه پای هم ؛ فارغ از تمام دغدغه ها و برنامه ها با هم درست و حسابی بازی نکرده بودیم .. تمام و کمال نخندیده بودیم …
رابطه ی خواهرانه ی دختر ها ؛ گم شده بود در کل کل های کم وقتی و کم حوصلگی …
خیلی وقت بود که در آرامشِ زمان با هم حرف نزده بودیم … خیلی وقت بود که شبها برایشان کتاب داستان نخوانده بود (بدون استرس کارها) … خیلی وقت بود یک دل سیر موهایشان را شانه نکرده بودم … خیلی وقت بود که با حوصله گردگیری نکرده بودم … خیلی وقت بود که این همه کنار هم نبودیم … خیلی وقت بود به این خانه نشینی اجباریِ جمعی احتیاج داشتم …
روزهای کرونایی به هر حال دیر یا زود به پایان خواهد رسید ( ان شالله ) اما در این روزها که شاید دیگر مثل ش تکرار نمی شود ؛ در کنار عزیزانمان ؛ لذت ببریم ؛ بیشتر و بهتر آنها را ببینیم ؛ وقت عزیزمان را صرف عزیزانمان کنیم…
و یک تجدید نظر در ارتباط با عزیزترین عزیز هستی ؛ خدای مهربان داشته باشیم … ماه رجب است ؛ ماه رود مهربانی خدا در کوهستان پر فراز و نشیب زندگی ؛
روزه ی این ماه را از دست ندهیم ؛ روزهای در خانه بودن فرصت خوبی است تا این روزهای کوتاه رجب المرجّب را روزه بگیریم …
لبخند زدن را با غر زدن و نق زدن و استرس و نگرانی معاوضه کنیم ؛ چاشنی محبت زندگیمان را پر رنگ تر کنیم و خود را از روزهای اجباری خانه نشینی سیراب کنیم…
برای من روزهای کرونایی یک یوم الله بود ؛ یوم الله تمرین بندگی ؛ یوم الله تسلیم امر خدا بودن ؛ کوچک بودن و ناتوان بودن در مقابل عظمت خدا ؛ یوم الله تمرین زن بودن ؛ مادر بودن ؛ تمرین عبد بودن …
#خانه_نشینی_اجباری_را_عسلی_میکنیم.
تولدت مبارک دخترم ...
بسم رب المتعال
سلام دخترم
تولدت مبارک.
در این سالروز تولدت چند کلمه حرف با خدا دارم ؛ خدای مهربانم ؛ از اینکه مرا لایق مادری دانستی از تو بی نهایت سپاسگزارم . نعمت مادری ؛ نعمتی والاست که هر کس را برای این خطیر برگزیدی باید از این موهبت برخود ببالد و خود را برای مسولیتی عظیم آماده سازد .
خدای عزیزم ؛ مرا در این مهم موفق و سربلند گردان .
چند کلمه هم برای خودم می نویسم ؛ آنروزی که حتی تصورش را هم نمی کردی خدا بهترین هدیه را به تو ارزانی نمود ؛ با این هدیه تو را عزیز کرد ؛ با این رحمت تو را از زیر به بالا رساند ؛ پس همواره مراقب این دسته گل باش و هیچ چیز جز سربازی امام زمان عج برای او نخواه.
و در آخر برای تو هانیه ی عزیزتر از جانم ؛ تمام وجودم در وجودت خلاصه شده ؛ مراقب دل آسمانیت باش و همواره برای اطرافیان و خانواده ات برای خدا وقت بگذار. بهشت آخرین آرزوی من برای توست . امید زندگیم ؛ دوستت دارم ؛ تولدت هزاران بار مبااارک.???
پ ن :
بین این همه اخبار کرونایی ؛ زندگی با تمام زیبایی هایش ادامه دارد …
مرگ بر ظلم و بی عدالتی ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
ننه لبه های چادرشو دور دستش تابوند و با اون خیسی زیر چشمش را پاک کرد .
یه آه عمیقی از ته دل کشید و گفت : خیر نبینه الهی ! خدا لعنتش کنه ! خدا مرگش بده زنه نامسلمونو !
از وقتی این غول بی شاخ و دُم از زندگیشون سر در آورد ؛ زندگی دخترم از این رو به اون رو شد ! خودش و بچه های طفل معصومش دیگه رنگ آسایشو ندیدند !
چشمام از تعجب گرد شده بود ؛ تا حالا از ننه این شدت از تنفر و ندیده بودم ؛ آخه ننه کسی بود که حتی برای غریبه ها هم دل می سوزوند ، ننه نه آزارش به کسی می رسید و نه دهان به سخن بی ربط باز می کرد ؛ ننه یه کوه صبر و مهر و محبت بود .
حتماً کارد به استخوانش رسیده که اینجور بی تابی می کند ؟!
ننه دوباره آهی از ته دل کشید و گفت : هر چی بچه های طفل معصومشو می بینم جیگرم کبابه !
خُب حق داره ،! یه زنِ … با بی شَرفی تمام زیر پایِ دامادش ننه نشست و زندگیشونو با دو تا بچه از هم پاشوند !
تو حال و هوای داستان غم انگیزِ پیرزن همسایه بودم که صدای شعارهای #مرگ_بر_آمریکا از بیرون ، حباب خلوتمان را شکست .
مردم با تمام وجود ، با بغض و نفرتی عجیب ، شعار می دادند .
خدایا ! امروز ۲۲ بهمن است ! آنقدر غرق در همدردی با ننه شده بودم که راهپیمایی به کل فراموشم شده بود.
به سرعت چادرم را از روی چوب لباسی پایین کشیدم و در حالی که از ننه عذر خاهی می کردم از منزلشون خارج شدم .
جمعیت مشتاقی که سوز و سرما و باران و برف نمی شناسند ، یکصدا ، متحد ، با عزمی راسخ و قدمهایی استوار در حال شعار دادن بودند ؛ شعارِ #مرگ_بر_آمریکا از تهِ تهِ قلبشان روی لبهایشان می نشست .
یک زخم قدیمی و عمیق ؛ یک دنیا ظلم و بدبختی ؛ یک جهان آدم کشی و جنایت در پس هر شعار نهفته بود .
ذهنم می رود در پیِ حرف های ننه ! آه و ناله هایش ؛ شدت غم و غصه ی بدبختی دخترش و ظلمی که بر آنها شد و یک عالم و یک جهان ظلم و جنایت بر یک ملت ؛ نه ! بر تک تک ملت های مظلوم .
ذهنم می چرخد روی تحریم های ظالمانه ؛ نبودن داروهای اساسی ؛ تحقیر یک ملت آزاده ؛ قلدری و زورگویی های آمریکا ؛ نحسی و شرارت این شیطان بزرگ و قدرت پوشالی قرن .
ذهنم می رود روی خوی مستکبرانه و روی یک جهان عظمت و غیرت ایرانی که تحمل تحقیر ندارد .
لب هایم را باز می کنم و #مرگ_بر_آمریکا یم را محکم می گویم ؛ مرگ بر ظلم ؛ مرگ بر خوی درندگی و وحشی گری مرگ بر خوی مستکبرانه و رقص شمشیر بزدلانه ی شان ؛
مرگ بر لحظه های بی پدری و بی مادری کودکان یمنی و سوری و لبنانی …
مرگ بر نقشه و مکرهای پلید و کثیف شان
مرگ بر انگشتانی که حاج قاسم را از ما گرفت ،
مرگ بر چشمانی که از پشت مانیتور این لحظات را رصد می کرد ،
مرگ بر کاخ سیاه ظالمانه یتان ،
#مرگ_بر_آمریکا …
یا علی
یک دهه عزت و غرور ِ ملی ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
وقتی شنیدم همکارِ همسرِ یکی از خانم ها روز ۱۲ بهمن شیرینی به دست ؛
رفته سر کار و با کلی ذوق سالروز ورود امام رحمت الله علیه را تبریک گفته است ، درونم پر شد از یک عالمه حس خوب !
یک عالمه احساسِ عزت و غرور .
یک جوانِ ایرانیِ امروزی که با وجودِ هجمه ی سیاه نمایی این روزها خودجوش و #آتش_به_اختیار یوم الله دهه ی فجر را تعظیم می کند یک سرمایه ی ملی است.
یک سرمایه ی انقلابی !
این روزها با تمام سختی ها و مشکلات ، از اقتصادی گرفته تا سیاسی و فرهنگی باید یوم الله دهه ی فجر تکریم شود .
چرا ؟
چرایش هزار و یک دلیل دارد که یکی از آن ها اصرار دشمنان بر بیرنگ یا کمرنگ کردن این عظمت تاریخی و ملیِ قرن است !
حالا هر کس به فراخور موقعیت و ارتباطات و ارتباط گیری با مخاطب ش.
اول هم از خودمان شروع کنیم.
اطلاعات تاریخیِ انقلابی مان را بروز کنیم .مطالعه کنیم . این بحث های مفید را دنبال کنیم و به دیگران هم منتقل کنیم .(با کمال آرامش و پرهیز از جدل)
یعنی هر کداممان یک نیرویِ انقلابیِ موثر باشیم .
یک #آتش_به_اختیار_انقلابی
مادرِ همه ی ما زهراست ...
بسمه تعالی
#به_قلم_خودم
فکر کنید چند پسرِ تقریبا نوجوان ۱۴_ ۱۵ ساله ایی که تصمیم می گیرند وارد حوزه شوند ؛ که قطعاً هیچ کدام از این نوجوان های معصوم به جز دغدغه ی خدایی و معنویی قدم در این مسیر پر پیچ و خم نگذاشته اند .
این ها درس می خوانند و همراه با درس و بحث و تهذیب و بازیگوشیِ فراخورِ سنشان ؛ کم کم قد می کشند و هر کدام می شوند مردی برای خودشان ، یک جوانی که حالا می تواند منبر برود ؛ تبلیغ کند ؛ تدریس کند ؛ مشاوره بدهد ؛ پژوهش کند و امام جماعت بشود.
از آن طرف ، چند دختر که هر کدامشان در یک خانواده ایی قد کشیده و بزرگ شده اند ( در ذهنشان یک اسب سپید شاهزاده سواری را تصور می کردند که آن ها را با خود به مدینه ی فاضله ببرد ) می آیند و می شوند همسفر این ها . همدل و همراه این ها .
یک دختر که پدرش بنگاهی است ؛ آن یکی که پدرش کشاورز است آن یکی که پدرش کارگر یا حتی آن که پدرش پزشک است و من که پدرم فرهنگی بودند همگی همسفر با همان #طلبه های نوجوانِ .! قدیم شدیم .
حالا توی سالن ، قسمت مردانه این طلبه هایِ دوستِ قدیمی نشسته اند کنار دیوار ؛ میان جمعیتِ عزادارِ حضرتِ مادر وآن یکی از دوستشان هم منبر رفته و دارد روضه ی مادر می خواند .
این طرف قسمت خانم ها هم این دخترکان متتخب شده ی دیروز کنار هم تکیه بر دیوار زده اند و دارند روضه ی حضرت مادر را برای خود هجی می کنند.
این ها و آن ها از اول که قدم گذاشته بودند در این مسیر؛ تقریبا این هجم از سختی های راهشان را نمی دانستند اما همه به دنبالِ شیرینیِ سربازیِ امام زمان عج بودند .
شیرینیِ که در دلِ سختی ها پیچیده شده و مردِ مرد می خواهد ؛ مردِ میدان عمل .
پ ن :
عروس عمو که پرستار است موقع خداحافظی می گوید که همسر همکارش طلبه است ، هر موقع می آید منزلشان یک گِرِهی از زندگی شان باز می شود. بعد می گوید به نیت آمده ام منزلتان که یک گرهی دارم حضرت برایم باز کنند ان شالله .
منِ آلوده شرمنده ی پاکیِ دل او می شوم .
پاکیِ نیتش .
و می دانم حضرت مادر به پاکیِ دل و صداقت نیتش حتما نظر می کنند ان شالله .