یک شب در سینما
بسم رب المتعال
گاهی آدم باید همهء کارهایش را زمین بگذارد ؛ نمازش را بدون تعقیبات و سریع بخواند ؛ بچه ها را بردارد و به سینما ببرد …
ثوابِ ساختن ِیک خاطرهء خوب برای بچه ها از چند رکعت نافله و چند دور ِ تسبیح ذکرِ مستحبی ، کمتر نیست .
امروز وقتی میهمان ها رفتند ؛ به دو و با عجله لباسهایمان را پوشیدیم و بیرون زدیم !
برای دیدن فیلم ” #منطقه_پرواز_ممنوع “
نم نم باران می بارد ، ترافیک خیابان روان است ولی باز هم دل تو دل بچه ها نیست که سریع تر برسیم .
پارکینگ ِنزدیک سینما بسته بود ؛ به سختی جای پارک پیدا می کنم ؛ بعد از پارکِ ماشین با عجله وارد ِسالنِ سینما می شویم .
چند ردیفِ انتهای سالن ، خالیست ؛ درست مانند جیب ِ خالیِ بسیاری از مردم !
بچه ها جاگیر می شوند ، روی صندلی که قرار می گیرم درد کمرم هم می گیرد ؛ این طرف و آنطرف می شوم ؛ درد کمرم پیچ و تاب می خورد ؛ همزمان لبهایم را گاز می گیرم اما مجبورم حرفی نزنم چرا که می خواهم یک خاطرهء قشنگ از این یک ساعت و چهل پنج دقیقه بماند .
یک شبی با عمل مستحبی فیلم دیدن همراه بچه ها !
دلهره و هیجان فیلم و یا شاید مرور نیت و انگیزه کاری می کند که درد کمرم را فراموش می کنم ؛ کم کم همراه با بچه ها داخلِ در فیلم می شوم .
یک حس ترس ِ آمیخته با غرور دارم !
دخترها فیلم می بینند و تنقلات می خورند ؛ ذهنشان هم حتما دارد تغذیه می شود .
دارد وطن پرستی را ؛ شجاعت را ؛ تلاش را ؛ غیرت انقلابی را می آموزد .
فیلم تمام می شود از صدای آهنگ و خواندن بچه ها خوشم می آید ؛ انرژی انقلابی مان شارژ می شود .
فیلم خوبی است اگر تا بحال نرفته اید حتما با خانواده برای دیدنش برنامه ریزی کنید .