برخیز بانو ...
به نام خدا
سلام
#به_قلم_خودم
طاعات و عباداتتون قبول ?
#انتخابات نزدیکه ؛ روزهایی که بیشتر ما لحظه شماری آمدنش را داشتیم ،
روزها و هفته های پایانی دولت است ؛ دولتی که می خواست با #تدبیر قفل زندگی هایمان را باز کند !
و چرخ های اقتصاد را بچرخاند !، ?
همه خسته ایم .
خسته از فشار #اقتصادی؛
خسته از روزهای سخت زندگی #کرونایی ؛
خسته از بی خیالی و بی غیرتی بعضی سیاسیون و خواص ؛
خسته از اخبار بد ،، از ذلت و وادادگی غرب گرایان ..
لکن ؛ امروز باید روزهای تلاش ما باشد ، روزهای ادای دین به خون شهدا ،
نکند خستگی و کرخی که این فشارها بر ما وارد کرده ما را از مسولیتمان دلسرد کند ..
مسولیت امروز ما ؛ پاشیدن بذر #امید در دل مردمی است که بدترین جنگ های روانی را تحمل کرده اند ..
برخیز بانو و در کنار مردم سرزمینت بذر امید به آینده ی #انقلاب بپاش ..
امروز روز ادای دین است ، روز تلاش و تکاپو برای محقق شدن یک #انتخابات پرشور و روی کار آمدن یک #دولت_جوان_انقلابی ..
هر کداممان هم به اندازه ی وسعمان مسولیم به اندازه ی توان و وقتمان..
یا علی بگو و در بهار #رمضان ، بهار جبهه ی انقلابی را رقم بزن .. ان شالله
و من الله التوفیق
نه_به_پایمال_شدن_خون_شهدا
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
پرِ دردم ؛ پر از درد ؛ دردی که نفس کشیدن را برایم سخت می کند .. پر از نفرتم ؛ پر از نفرتی که #بخشیدن را برایم سخت می کند…
پر از آشوبم ؛ حتی فراتر از #آشوب آبان ماه ؛ پر از آتشم ؛ بیشتر از آتش التهاب و جنگ .. پر از بغضم ، بغضی که در گلویم چنگ انداخته تا راه نفس کشیدنم را بگیرد ..
لعنت ؛ لعنت بر آن هایی که می دزدند و غارت می کنتد .. لعنت بر دستان آهنینی که در پوسته ی مخملین دراز می شود .. لعنت بر نغمه های زیبایی که پیام مرگ دارند .. مرگ ارزشها ؛ مرگ مجاهدت ها ؛ مرگ عزت یک ملت آزاده ..
می خواهم هشتک بزنم ؛ هشتک نه به ظلم
نه به بی عدالتی ..
متنفرم . متنفرم از مظلومیت رهبری که بار تمام خطاها را بر دوش می کشد .. متنفرم از اینکه یکی بدزدد و دیگری بابتش بازخواست شود .. متنفرم از تمام روزهایی که در عوضِ خرابکاریِ عده ای نادان یا مغرض و وطن فروش ؛ رهبر و بسیج و آخوند و سپاه فحش می شنود .. متنفرم از انتخابی که نتیجه اش می رود پای حساب نظام .. متنفرم از جوانی که می دَرَد و می شکند و می کُشد و در عوضش مظلوم نمایی می کند و احساساتِ ساده لوحان را می خرد..
متنفرم از حرف هایی که با ظاهری آراسته احساسات جوانان پاک میهنم را می خرد ؛ متنفرم از هشتک#نه_به_اعدام
نه به اعدام یعنی آری به ظلم و خشونت ؛ آری به نفوذی ؛ آری به دشمنیِ آمریکا …
نه به اعدام از آن حرفهای قشنگی است که راه نفسِ کشیدن را برایم تنگ می کند ..
#نه_به_نفوذی
#نه_به_هراس_افکنی
#نه_به_بی_کفایتی
#نه_به_پایمال_شدن_خون_شهدا
فطری که شکافت ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
یکی از چیزهایی که تازه فهمیدیم نعمت بود ؛ همان بیدار شدن با اشتیاق روز عید فطر بود ..
وقتی بیدار می شدی که هوا گرگ و میش بود و جای آن سحری روزهای قبل برایت خالی بود ؛ انگار ساعت معده ات کوک بود به وقت سحرهای قبل و دلت ضعف می رفت برای یک سحری داغ و تازه .. برای یک استکان چای لب سوز و لب دوز ..
هم خوابت می آمد و هم اشتیاق روز عید خواب از چشمت ربوده بود ؛ آن وقت که بدو بدو لباس بر تن می کشیدی و دوان دوان کیف و کفشت را جمع می کردی به سمت مصلی ..
برای همان نماز بدون امام حاضرمان ؛ نمازی که بعد از پنج قنوتش ، کمرت انگار خم نمیشد ، از بس که روی پا ایستاده بودی ..
برای صوت دلنشین موذن که توی گوشمان می پیچید ؛ نغمه ی آسمانی اللااااااه و اکبر
حالا تازه داریم می فهمیم همه ی همان عید و همان نماز و همان اشتیاق و همان سبکی ها ؛ همه اش یک نعمت بود ؛ یک نعمتی که اصلا هم دیده نمی شد ..
حالا تازه دلم برای نماز عیدهای شهر خودمان هم تنگ شده ؛ همان که اصلا حسابش هم نمی کردیم ؛ حالا چه برسد برای نماز عید صحن جامع ؛ چه برسد برای لحظات خاص و رزق معنوی که آرزویش را داشتیم ..
عید فطر امسال یک جور قهر خدا بود ؛ سیلی خدا بود ؛ درد داشت ؛ خیلی هم درد داشت ..
آبِ خوشِ عید در گلویمان خشک شد ؛ عیدی که طعم وحدت و یکرنگی ندهد ؛ عیدی که طراوت و سرسبزی به جانت نپاشد حُکماً یک جایش می لنگد …
حتما جایی ناشکری شده ؛ جایی حقی ناحق شده ؛ جایی قدر نعمتی دانسته نشده ؛
جای امام حاضری خیلی غایب بود .. حالا
حالا ؛ امسال می خواهم بجای طلبکاری از خدا ؛ برای همین عید نصفه نیمه ی چنگ انداخته بر گلو ؛ برای همین فرصتی که خدا منت گذاشت و روزیمان کرد از عمق وجود بگویم ..
الحمدلله رب العالمین …
خدایا برای این فرصت و این رزقی که امسال نصیبم کردی شکر …
یک بغل مسجد ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
از تب و تاب آفتاب و گرما که پناه می برم به #مسجد، انگار که غرق در نور شده باشم ، آرامِ آرام .. یک دنیا آرامش می نشیند گوشه ی دلم ..
مسجد خلوت است و ساکت .. همین خلوت بودنش هم برایم قشنگ است .. مثل دختر بچه ایی که ماه ها از مادرش جدا افتاده پناه گرفته ام در بغلش .. پناه گرفته ام در میان ذکر و دعا و تعقیباتش …
با همسر وارد مسجد شدیم ، از پشت پرده ی زنانه همسر را می شد دید ؛ چند نفر دورش را گرفتند ودعوت کردند که به فیضمان برساند و همسر با صدای دلنشینش به نماز ایستاد ، پسر بچه ی مکبر با آهنگ خاص خود، اقامه را گفت .. دعا و ذکر بعدنماز ماه مبارک دلم را می لرزاند .. اشکم جاری شد ..
نشسته بودم گوشه ی خانه ی خدا ؛ انگار که در آغوش خودش بودم ؛ چقدر دلم برای اینجا و حس و احوالش تنگ شده بود ؛ خودم را در بغل گره شده ی مسجد رها کرده بودم چقدر جایش توی روزمره هایمان کمبود ..
فارغ از نماز جماعت ؛ کلی برایمان رزق معنوی می آورد، اصلا بین نماز جماعت خانه و نماز جماعت مسجد اززمین تا آسمان فرق است ..
بعد از نماز همسر رو به مردم نشسته است و چندجمله ایی می گوید ؛ صدایش برایم حزن آلود است ..
چند جمله از شباهت قرآن و حضرت امیر می گوید .جدای از آیات و روایات آنچه فی الجمله در ذهنم مانده دو نکته است : ۱_ قرآن در نوع خودش بی نظیر است و حضرت امیر هم در صفات بی نظیر هستند .
۲_قرآن در عین دوستداران واقعی دشمنان قسم خورده ی زیادی دارد و حضرت امیر هم با وجود محبینِ خاص ، دشمنان بی شماری دارند ..
خدایا در این دوره و زمانه ایی که دشمنان دشمنی شان بیشتر از همیشه عیان است ما را در محبت اهل بیت علیهم السلام ثابت قدم تر بفرما ..
این روزها مساجد ؛ سنگر مبارزه با دزدان ایمان است ..
تنهایش نمی گذاریم ..
#مسجد_خانه ی_همیشه_امن_ماست ..
#من_همیشه_یک_بچه_مسجدی_هستم ..
آسیه باش بانو ...
بسم رب المتعال
#به_قلم_خودم
درست زمانی که در تدارک آماده کردن و پختن سحری هستیم ؛ آنوقت که نظر تک تک اهالی خانه را برای پختن سحری می پرسیم ؛ وقتی که در تدارک یک غذایی هستیم که هم مواد غذایی اش کافی باشد هم طعم و رنگ و لعابش دلچسب و مورد علاقه ؛ درست همان موقع ؛در همان وقت ها ؛ هستند کسانی که یک بشقاب غذای شب شان را کنار گذاشته اند برای سحر !
و سحر در سکوت محض و تنهایی می نشینند و همان یک بشقاب غذای اضافه ی شب را میل می کنند و پسوندش شکر خدای سبحان را به جا می آورند …
این ها آسیه های زمانه اند .. وقتی پشت گوشی می گوید یک بشقاب غذای شب را گذاشته ام برای سحرم .. اول کمی جا می خورم ! همسرش سیگاریست و نمی تواند … مثل خیلی ها و خیلی بهانه های واهی دیگر ..
به این هایش کاری ندارم .، اما از آسیه وار زندگی کردنش خوشم آمد ؛ حتی جایی که خودش تنهاست برای خدایی زندگی کردن می جنگد ..زمانی که حتی رفیق زندگیش هم همراهش نیست ! نشسته است سر سفره ی با برکت رحمت الهی … شده است یک آسیه ؛
در دل این آسیه حتما موسی ها به انتظار نشسته اند … برای آسیه شدن کافیست که بخواهی و دستت روی زانوهای خودت باشد .. حتی در عصر ارتباط و اینترنت و تکنولوژی هم می شود آسیه شد …